Part SEVEN

4K 388 150
                                    


با جیغ بلندی که حتما صدای کیتن خودش بود دوعید بیرون و وقتی زینو دید که تدی برشو محکم بغل کرده و داره میلرزه و با وحشت با پنجره زل زده رو دید سمتش دوعید و محکم بغلش کرد و زین زد زیره گریه:
ز-د.. ددی.... ا... اونجا...

لیام همونجوری که تو بغلش بود بردتش بیرون و موهاشو بوسید و سعی کرد اون پیشی کوچولوی ترسیده رو آرومش کنه.

ل-اروم باش لاو.... هیچی نیست....

زین دستشو رو چشماش کشید و اشکاشو پس زد و با گریه گرفت
ز-چ... چرا.. خ.... خودم دیدم

لیام لباشو اروم بوسید و وقتی زین با لباسش چنگ زد محکم تر بغلش کرد
ل-تو بغل ددی ای لاو... هیچی واسه ترسیدن وجود نداره خب؟ مواظبتم کیتن کوچولو...

صدای گریه ی زین کمتر شد و وقتی اروم تر گرفت سرشو بالا اورد و با چشمای خیسش با لیام نگاه کرد
ز-ولی بخدا بود

لیام با مهربونی سرشو بوسید
ل-چی بود لاو؟

زین اینور اونورو نگاه کرد و خودشو تو بغل لیام کشید بالاتر
ز-یه خون اشام

دره گوشش گفت و لیام سر به نشونه ی تاسف تکون داد
ل-چندبار گفتم اونا وجود ندارن

زین با لج و بغض تو بغلش تکون خورد
ز-دارن ددی دارن دارن... خودم دیدم... شنل سیاه تنش بود

لیامه هوفی کشید و زینو تو بغلش جابجا کرد
ل-دیگه حق نداری هیچ فیلمی ببینی خب؟

زین با بغض تو خودش جمع شد
ز-هیچ فیلمی؟

لیام با جدیت سر تکون داد و مشتای کوچولوی زین رو سینش فرود اومدن
ز-ددیه بد... بد بد

لیام اخم کرد و زین از کارش دست برنداشت و لیام دستای زینو محکم نگه داشت
ل-باید بخوابی کوچولو

زین روشو اونور کرد و لیام هوفی کشید
ل-نمیخای که تو اتاقت بگم تنها بخوابی

زین لرزید و سرشو برگردوند سمت لیام
ز-ن... نه دد.... بوشه... بخابیم...

لیام لبخند زد و همونطور که بغلش بود بلندش کرد و زین پاهاشو دورش حلقه کرد... سمت اتاق خودش بردتش و گذاشتتش رو تخت و روش پتو کشید.
ب-بخاب لیتل... منم باید کارامو انجام بدم

زین لبشو داد جلو
ز-پ... پس... من چی؟میترسم...

ل-من تو اتاقم لاو... کنارت... تو بخواب

ز-ولی من بازم تا بغلم نکنی میترسم
با بغض گفت و لیام طاقت نیاورد
گوره بابای شرکت...طاقت دیدن اون چشمای طلایی رو تو این حالت نداشت

رفت زیره پتو و زین سرشو رو سینش گذاشت و بوش کرد.

زین خمیازه کشید‌
ز-ددی؟

لیام چشماشو بست
ل-جان

زین لبخند زد و بیشر بهش چسبید
ز-میتونم یکی از دوستامو دعوت کنم؟

لیام چشماشو باز کرد و یه ابروشو بالا داد
ل-یکی از دوستات؟

زین سر تکون داد و لیام با تردید جوابشو داد
ل-باشه اول بهم نشونش بده ایندفعه

زین سر تکون داد تند تند و چشماشو بست لیام لبخند زد و سرشو بوسید و وقتی زین خوابش برد اروم جوری که بیدار نشه از رو تخت رفت پایین و برگه هاشو در اورد و برا خودش قهوه ریخت و مشغول طرح زدن شد.

~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~

ووت یادتون نره^^🍭

LOVE, ®🧡

~Daddy's Kitten	✵Z.M✵ Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang