Part FIFTEEN

2.7K 299 268
                                    

از همین اول بگم دست بهم بزنین واس این پارت جیغ میزنم   dady_liam رو صدا میکنم
بریم🤨

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

با ذوق از پله ها رفت پایین و خواست بره سمت لیام ولی با دیدن یه پسره ریزه و بور پشت لیام نفسشو حبس کرد و نگاش کرد.

پسر کوچیکتر بازوی لیامو گرفته بود و داشت با جیان و فلوریا سلام می‌کرد و لیامم با لبخند داشت با جیان حرف می‌زد.

زین گرفته پایین رفت و فلوریا با لبخند دستشو گرفت و پیش اونا برد.

ف- این زینه برنت

بعد رو کرد به زین
ف- اینم برنت دوست پسره لیامه

زین با دیدن اون پسر با موهای خوشرنگ و خوش حالتش که تو صورتش ریخته بودن لب و لوچشو کج کرد و وقتی دستشو تو دستای لیام دید خیلی آروم سلام کرد که این واسه جیان و فلوریا و لیام که تو همین چندروز و مدت کم زینه پر شوق که هرکیو میدید باهاش مهربون بود و اگه کسی بغلش می‌کرد تا صبح بغلش میموند تعجب آورد بود.

برنت هم با لبخند جوابشو داد
ب- سلام کیوتی... خوشحالم از دیدنت..

زین لب و لوچشو باز کج کرد و فلوریا وقتی دید جو سنگینه گفت :
ف- خب... خب عام شما برین بشینین... منم یه چیزی بیارم

همه نشستن و زین با بغض نقاشیشو از جیبش در آورد و نگاش کرد و رفت پیششون نشست و با انگشتاش نگاه کرد.

وقتی دستای پسرو تو دستای لیام میدید دوست داشت بره سمتش و صورتشو چنگ بزنه... البته اگه اجازه هم داشت نمیکرد... صورتش حیف بود...

اینکه حس حسودی و ناراحتی داشت، بیشتر از اینکه اون پسر کنار لیام بود اذیتش میکرد و حسای عجیب و متضادش با هم تو جنگ بودن و این جنگ داشت ذهن و مغز زینو بگا میداد.

لیام که فهمید حال زین عادی نیست برگشت سمتش
ل- چیشده کیوتی ؟

زین نگاش کرد
ز‌-هیچی

ل-هیچی؟

ن-نوچ

لیام خندید به لحن با نمکش و لپشو کشید و سرشو سمتش خم کرد و با خنده گفت
ل- من که میدونم یه چیزی شده بگو لیتل وان

که برنت حرکاتشو زیر نظر گرفت و نمیتونست با اینکه رابطه ی اونارو میدونست حسودی نکنه به طرز نگاه کردن لیام به زین و خندیدن باهاش.

ز- قرار بود باهام بازی کنی
زین در جواب لیام با دلخوری گفت و لیام خندید

ل- خب بازی کنیم

ز- شوهرت هست که نمشه

لیام خندید
ل- کی گفته شوهرمه

ز- فلوریا

لیام بلندتر خندید
ل- گفت دوست پسرمه... همه که ازدواج نمیکنن

ز- ینی چی؟

ل- خب همه کسایی که رابطه دارن اخرش ازدواج نمیکنن

ز- ینی دوست پسر من منو نمیگیره؟

لیام ابرو بالا انداخت
ل- تو دوست پسر داری بچه؟

ز- نه... ولی دوست دارم یه روزی شوهر کنم

لیام بلند خندید و زین غر زد
ز- ولی تو میگی دوست پسر آیندم منو نمیگیره

لیام بلندتر خودید
ل- اشپزی یاد بگیر حتما میگیرتت

زین غر زد
ز- لیوم بازی چی؟

لیام گونشو بوسید
ل- برو عروسکاتو بیار بازی کنیم لاو

ز- اون چی؟
با اشاره به برنت گفت و لیام جواب داد

ل- اونم میاد بازی

ز- ولی من فقط دوتا دارم...تازه فقط من و لیوم میتونیم با اینا بازی کنیم

لبشو داد جلو و عروسکاشو از پشتش در آورد

لیام خندید
ل- خب یکی دیگه میرم بیارم از اتاقت

و بلند شد و قبل اینکه بره دره گوش زین گفت
ل- تو این لباس خیلی کیوت شدی لیتل وان

و زینو با چشمای آهوییش که گرد شده بودن تنها گذاشت.

اینم برنت تا چشمتون درآددست بهش بزنین جیغ میزنم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


اینم برنت تا چشمتون درآد
دست بهش بزنین جیغ میزنم

(وضعیت هنوز قرمز🗡️)

~Daddy's Kitten	✵Z.M✵ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora