از همین اول بگم دست بهم بزنین واس این پارت جیغ میزنم dady_liam رو صدا میکنم
بریم🤨~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
با ذوق از پله ها رفت پایین و خواست بره سمت لیام ولی با دیدن یه پسره ریزه و بور پشت لیام نفسشو حبس کرد و نگاش کرد.
پسر کوچیکتر بازوی لیامو گرفته بود و داشت با جیان و فلوریا سلام میکرد و لیامم با لبخند داشت با جیان حرف میزد.
زین گرفته پایین رفت و فلوریا با لبخند دستشو گرفت و پیش اونا برد.
ف- این زینه برنت
بعد رو کرد به زین
ف- اینم برنت دوست پسره لیامهزین با دیدن اون پسر با موهای خوشرنگ و خوش حالتش که تو صورتش ریخته بودن لب و لوچشو کج کرد و وقتی دستشو تو دستای لیام دید خیلی آروم سلام کرد که این واسه جیان و فلوریا و لیام که تو همین چندروز و مدت کم زینه پر شوق که هرکیو میدید باهاش مهربون بود و اگه کسی بغلش میکرد تا صبح بغلش میموند تعجب آورد بود.
برنت هم با لبخند جوابشو داد
ب- سلام کیوتی... خوشحالم از دیدنت..زین لب و لوچشو باز کج کرد و فلوریا وقتی دید جو سنگینه گفت :
ف- خب... خب عام شما برین بشینین... منم یه چیزی بیارمهمه نشستن و زین با بغض نقاشیشو از جیبش در آورد و نگاش کرد و رفت پیششون نشست و با انگشتاش نگاه کرد.
وقتی دستای پسرو تو دستای لیام میدید دوست داشت بره سمتش و صورتشو چنگ بزنه... البته اگه اجازه هم داشت نمیکرد... صورتش حیف بود...
اینکه حس حسودی و ناراحتی داشت، بیشتر از اینکه اون پسر کنار لیام بود اذیتش میکرد و حسای عجیب و متضادش با هم تو جنگ بودن و این جنگ داشت ذهن و مغز زینو بگا میداد.
لیام که فهمید حال زین عادی نیست برگشت سمتش
ل- چیشده کیوتی ؟زین نگاش کرد
ز-هیچیل-هیچی؟
ن-نوچ
لیام خندید به لحن با نمکش و لپشو کشید و سرشو سمتش خم کرد و با خنده گفت
ل- من که میدونم یه چیزی شده بگو لیتل وانکه برنت حرکاتشو زیر نظر گرفت و نمیتونست با اینکه رابطه ی اونارو میدونست حسودی نکنه به طرز نگاه کردن لیام به زین و خندیدن باهاش.
ز- قرار بود باهام بازی کنی
زین در جواب لیام با دلخوری گفت و لیام خندیدل- خب بازی کنیم
ز- شوهرت هست که نمشه
لیام خندید
ل- کی گفته شوهرمهز- فلوریا
لیام بلندتر خندید
ل- گفت دوست پسرمه... همه که ازدواج نمیکننز- ینی چی؟
ل- خب همه کسایی که رابطه دارن اخرش ازدواج نمیکنن
ز- ینی دوست پسر من منو نمیگیره؟
لیام ابرو بالا انداخت
ل- تو دوست پسر داری بچه؟ز- نه... ولی دوست دارم یه روزی شوهر کنم
لیام بلند خندید و زین غر زد
ز- ولی تو میگی دوست پسر آیندم منو نمیگیرهلیام بلندتر خودید
ل- اشپزی یاد بگیر حتما میگیرتتزین غر زد
ز- لیوم بازی چی؟لیام گونشو بوسید
ل- برو عروسکاتو بیار بازی کنیم لاوز- اون چی؟
با اشاره به برنت گفت و لیام جواب دادل- اونم میاد بازی
ز- ولی من فقط دوتا دارم...تازه فقط من و لیوم میتونیم با اینا بازی کنیم
لبشو داد جلو و عروسکاشو از پشتش در آورد
لیام خندید
ل- خب یکی دیگه میرم بیارم از اتاقتو بلند شد و قبل اینکه بره دره گوش زین گفت
ل- تو این لباس خیلی کیوت شدی لیتل وانو زینو با چشمای آهوییش که گرد شده بودن تنها گذاشت.
اینم برنت تا چشمتون درآد
دست بهش بزنین جیغ میزنم(وضعیت هنوز قرمز🗡️)