Part TWENTY-THREE

3K 323 302
                                    

زین با شنیدن لحن دارک لیام لرزید و قلبش تند تند میزد

لیام با یه حرکت بلندش کرد که جیغ آرومی زد و از ترس با دستای لرزونش یقیه ی لیامو گرفت و پاهاشو دورش حلقه کرد تا نیوفته.

لیام سرشو سمت گوشای پسرک برد و با اخم گفت
ل- البته که قرار نیست بفاک بری توله

چشمای زین از درد جمع شد وقتی لیام انداختتش رو تخت و قلادشو آورد و محکم دوره گردن زین بست.

ز- ددی...
زین اروم با صدای بغض آلود گفت و لیام بی توجه بهش قلادشو کشید که گردنش کشیده شد و مجبور شد چهار دست و پا از تخت بیاد پایین.

لیام قلادشو کشید و وقتی زین فهمید داره سمت قفسش میکشونتش گریه کرد بلند و به ملافه چنگ زد تا لیام نبرتش ولی لیام فقط محکمتر کشیدش و با هق هق چهار دست و پا همراهش رفت.

ز- ددی... ددی ولم کن
با گریه گفت وقتی لیام دره قفسشو باز کرد

ل- زود برو تو تا کار دستت ندادم

ز- ولی

ل- زود
با فریاد گفت و گریه زین شدت گرفت

ز- من اون تو نمیرم... نمیرم نمیرم...

لیام با اخم ترسناک نگاش کرد
ل- آره؟

زین با ترس به چشمای لیام نگاه کرد و سر به نشونه ی منفی تکون داد و رفت تو قفسش و لیام قلادشو ول کرد و قفسو بست.

ظرف شیرشو که اسمش روش نوشته بود تو قفسش دید و سعی کرد خودشو باهاش سرگرم کنه تا تو چشمای لیام زل نزنه.

بدجوری دلش شکسته بود و گردنش درد میکرد.
ز- اوف شد
با بغض و نگاه به ظرف گفت

ل- چی؟
لیام با اخم همونجوری که سیگارشو در می آورد گفت

ز- گلدنم

ل- درست حرف بزن

زین گریه کرد و تو خودش جمع شد
ز- نمتونم
با گریه گفت و لیام با حرص لباس خواب زینو که پستونکش تنش بود سمتش پرت کرد و زین از بین میله های قفسش ردش کرد و آورد داخل لباسشو و پستونکو برد تو دهنش و لباسشو بجای عروسک بغل کرد و همونجوری که چمباتمه زده بود ازش میک زد.

ل- صدات در نیاد
لیام با اخم گفت و سیگارشو از پنجره اتاق پرت کرد بیرون و رو تخت دراز کشید.

چشاشو بست که بعد چند دیقه با یه صدایی بازشون کرد
ز- لالایی موخام

ل- گفتم صدات در نیاد کیتن

ز- زینی لالایی موخاد
با بغض گفت و پستونکشو در می آورد سره هر حرفی که میزد و دوباره میزاشت.

لیام یه نفس عصبی کشید
ل- گفتم بخواب وقت خوابته

ز- زینی گشنشه

لیام با حرص بلند شد و رفت و شیر اورد و ظرف زینو پره شیر کرد
ل- حالا میزاری بخابم؟
با اخم گفت و زین با ناراحتی سرشو انداخت پایین

لیام هوفی کشید و رفت رو تخت و زین با اشتها به ظرفش نگا کرد و وقتی دید لیام تقریبا خوابیده تند تند لیسش زد و ظرف شیرشو خالی کرد.

شیر که دوره لبش مونده بودو با زبونش پاک کرد و استینشم روش کشید تا از مرطوب بودن دور لبش اذیت نشه و پستونکشو گذاشت و چشماشو بست.
:
:
:
:
صبح لیام با صدای ساعت گوشیش بیدار شد و با دیدن زین که گوشه قفس همونجوری که لباسشو بغل کرده خوابیده و موهای شلختش تو صورت معصومش ریختن اول یکم عذاب وجدان گرفت اما با یادآوری صحنه ای که دیروز دیده بود دوباره اخم محوی کرد و سمت قفس رفت.

گوشیشو همونجوری چک کرد که کلی میسکال از لویی داشت و چشم غره رفت.

سمت قفس زین رفت و دستای کوچولوشو دید که چطور پارچه ی لباسو تو مشتش گرفته و پستونکه تو دهنش تقریبا داشت میوفتاد واسه اینکه دهنش باز مونده بود.

دره قفسو باز کرد و اروم زد به میله ها که زین بیدار شد.

اول با دیدن لیام بغض کرد و خواست چیزی بگه ولی بعد سعی کرد نگاهشو ازش بگیره و چیزی نگه.

ل- زینی؟

زین چیزی نگفت و با لباسش بازی کرد.

ل- کوچولو؟

ل- کیتنه ددی؟

ل- بیا بیرون

زین سرشو به چپ و راست تکون داد و لیام هوفی کشید

ل- خودتم اشتباه کردی حالا بیا بیرون

ل- ای بابا... زین

زین بازم چیزی نگفت و پستونکشو مک زد

ل- گشنت نیست لیتل؟ بیا یه چیز بخور

زین به ظرف شیرش اشاره کرد
ل- تو اونم برات شیر میریزم لاو ولی الان بیا بغل ددی

زین بدجوری دلش بغل ددیشو میخاست و اول یکم تو جاش تکون خورد ولی بازم چیزی نگفت و با بغض سر به نشونه ی منفی تکون داد.

ل- کوچولوی ددی... امشب برات لالایی میخونم خب؟

زین بازم چیزی نگفت و لیام نفسشو عصبی داد بیرون
ل- زین بیا بیرون... حالا

زین پستونکشو در آورد و اروم با ناراحتی گفت
ز- میو

لیام لبخند زد و به لب پایین زین که اومده بود جلو نگاه کرد
ل- کیتن ددی بوس و بغل میخاد ددی میدونه... پس بیا

ز- میو
گفت و سر به نشونه ی نه تکون داد

ل- بهت جایزه بدم چی؟

زین با ذوق نگاش کرد و منتظر بفیه حرفش موند و لیام خندید
ل- برات کلی سی دی باب اسفنجی خریدم

زین با ذوق از قفسش اومد بیرون و پرید تو بغل لیام و لیام خندید و بردتش سمت هال.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

صاری میدونم دیر آپ کردم =(
ولی اصلا دستم به نوشتن و... نمیره با اینکه کلی ایده دارم

سعی میکنم اسماتو آپ کنم ولی فف حداقل تا دو سه هفته دیگه نمیتونم آپ کنم سرم خیلی شلوغه ببخشید لاولیای من🥺🖤

Love, ®🧡

~Daddy's Kitten	✵Z.M✵ Où les histoires vivent. Découvrez maintenant