Part SIX

4.1K 393 92
                                    


ز- فک کنم زینی سرما خورده ددی

لیام خندید و به اون موجود که فین فین فیک می‌کرد نگاه کرد و رفت جلو که بغلش کنه ولی زین رفت عقب:
ز-سرما میخوری... نمخام
لبشو داد جلو

لیام کشیدتش و پرت شد تو بغل لیام و زیر لب غرغر کرد و لیام فقط موهاشو که بوی شامپو گرفته بودنو با لبخند بو کرد و پیشونیشو بوسید بعد چند دقیقه.

بلندش کرد و بردتش تو اتاقش وگذاشتتش رو تخت و روش پتو کشید
ز-من خوبم ددی... باید یکم بخابم ولی

ل-خوابالو
لیام با خنده گفت و دماغشو کشید و زین با دماغش چین داد و شونه بالا انداخت

ل-بخاب لاو

زین پستونکو که تا همون موقع هم تو دستش بودو گذاشت تو دهنش و دستاشو باز کرد و لیام خندید
ل-تخت تو کوچولوعه لاو نمیتونم بغلت کنم

زین لبشو داد جلو که پستونک افتاد و چشاشو باز کرد
ز-ولی من بخل میخام... بخل بخل

لیام به اونو موجود ریزه میزه عسلی که قیافه مظلوم گرفته بودو و دستاشو برا بغل باز کرده بود نگاه کرد.

طاقت نیاورد و خم شد و همونجوری بیبی کوچولوشو بغل کرد و زینم تو بغلش حس می‌کرد غرق شده و امنیتو بیشتر از هروقت دیگه ای مث یه حصار دورش حس می‌کرد.

سرشو به سینه ی لیام مالید و لیام بعد یکم خواست بکشه عقب
ل-حالا بخواب بیبی بوی

زین محکم یقشو چنگ زده بود و نمیزاشت بره
ز-نه ددی نه نه... نرو... من هنوز بخل میخام

لیام دستاشو برداشت بزور و روشونو بوسید
ل-بخاب کوچولو دیر شده

ز-من که مسواک نزدم
لبشو داد جلو

لیام پوف کشید و بلندش کرد از رو تختش و بغلش کرد
ل-من زیاد کار دارم بیبی الان نمیخام مسواک بزنم بخابم پس تنهایی بزن

ز-بوشه
مسواکشو گرفت و رفت تو دستشویی و وقتی کارش تموم شد دید که لیام نیست و لبشو کج کرد و زیرلب غر زد

اینور اونورو نگاه کرد و حدس زد تو اتاقش سره کارش باشه

رفت تو اتاق خودش و سره راهش به تخت تدی برشو برداشت و با یادآوری عروسکای دیگش که لیام واسه تنبیه انداختتشون دور بغض کرد.

رفت رو تختش و اروم فین فین کرد و چشماش داشتن گرم میشدن که از پشت پنجره یه صدایی اومد و به خودش لرزید...

یه صدایی مث "هیس" شنید و نفسشو حبس کرد و وقتی ضربه ای به پنجره خورد و یه جسم سیاه رد شد با تمام توانش جیغ زد.

~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~

ووت یادتون نره^^🍭

LOVE, ®🧡

~Daddy's Kitten	✵Z.M✵ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora