خمیازه کشید و با درد بدی تو گردنش چشماشو باز کرد و لب تابشو رو پاش دید و نشسته خوابش برده بود رو تخت و گردنشو مالید و آخ کشید.
با سر و صدایی از پایین پاهاشو از رو شلوار گشادش با خمیازه خاروند و با قیافه در هم رفته سمت پله ها رفت و با دیدن لیام تو اشپزخونه قبل اینکه کسی متوجهش بشه دوعید تو اتاقش و رفت زیره پتو.
بعد یکم دره اتاقش که باز شد پتورو تا روی سرش کشید و لیام با دیدن اون بچه گربه که از همینجا هم حدس میزد گونه هاش قرمزه خندید.
جلو تر رفت و رفت سمتش و زین قل خورد که با لیام فاصله پیدا کنه که برای چندمین بار از وقتی که اومده از تختش افتاد پایین و جیغ زد.
لیام بلند خندید و زین همونجوری که کف زمین بود و سرشو خم کرده بود تا لیامو نبینه با قیافه اخمو غر زد.
لیام بیشتر خندید و وقتی دید زین از اونور تخت نمیاد بالا گفت
ل- پیشی کوچولو قصد بالا اومدن رو تختو ندارن؟جوابی نشنید و ادامه داد
ل- نمیخای حرف بزنی؟ل- زینی؟ قهری؟
ل- خب من که دیشب حواسم نبود چی میگم
ل- زینی کوچولو ؟ با من حرف نمیزنی
میپرسید و هیچ جوابی نمیگرفت
نشست رو تخت و زین رفت عقب تر
ل- گربه کوچولو... بیا بالال- بیا دیگه کیتن
ل- حداقل جوابمو بده
ل- وای زین نمیخام بخورمت که... جوابمو نمیدی؟
زین نوچی گفت و لپاشو باد کرد و دوباره غرغر کرد تو دلش
ل- بچه میگم جواب منو بده عع مگه باهات شوخی دارم یا حوصله ناز کشیدن
زین با این حرف لیام چشاشو ریز کرد و با یه حرکت پرید رو تخت و نشست رو شکم لیام و ناخوناشو کشید رو صورتش و لیام داد کشید.
دستای زینو بزور گرفت و جیغ زد
ل- چیکار میکنیییییبا چشمای گرد نگاش کرد و زین خواست دستاشو آزاد کنه ولی از دست دستای قویه مرد جلوش غیر ممکن بود.
برا لیام زبون در اورد و لیام خندید
ل- شیطونل - هنوز نمیخای حرف بزنی؟
زین نوچی گفت و لیام چشم غره رفت
ل- به تخسی تو تاحالا ندیدمزین شونه بالا انداخت و لیام زد رو نوک دماغش
ل- اگه حرف بزنی پیشم جایزه داریزین اول چشماش برق زد و دستاشو بهم مالید با ذوق ولی بعد خودشو جمع کرد و یکم رو شکم لیام تکون خورد و بازم نوچی گفت.
لیام با بدبختی گریه فیک کرد
ل- خب اصلا تقصیره من چیه عهز- دعوام کلدی
لبشو داد جلو و گفت