Part FIVE

4.3K 410 211
                                    


بعد چند ساعت لیام رفت تو اتاق و زینو دید که سرشو رو تدی برش گذاشته و خوابش برده... براش عجیب بود که چجوری بدون پستونک و لالایی خوابیده...خیلی گریه کرد حتما...

موهای پرکلاغیشو نوازش کرد و پشیمون بود که چجوری اشک این پیشی رو در آورده...
وقتی سرشو کج کرد زینو دید که پستونک تو دهنشه چشاش گرد شد

زین با حس لمسای ددیش چشماشو آروم باز کرد سرشو آورد بالا و وقتی فهمید لیام به پستونکش نگاه کرد تند تند با ترس میکش زد و دوباره چشماش پر شد...

لیام سرشو آورد پایین و چشمش به زین افتاد و وقتی دید از ترس خودشو خیس کرده چشماش گرد شد... چقدر پسر کوچولوشو ترسونده بود...

سعی کرد پستونکو در بیاره که باهاش حرف بزنه ولی زین محکم به پستونکش گاز زد و می‌ترسید لیام برا بار دوم بگیرتش و ایندفعه دیگه نتونه پسش بگیره و بشورتش و دوباره ازش استفاده کنه...

لیام باز سعی کرد بکشه:
ل-  بیبی کوچولوی ددی... بده... کاریت ندارم...

زین با گندی که همین الانم زده بود و پستونک میدونست قراره تنبیه شه و فکر می‌کرد لیام خیلی عصبانیه پس با تمام زورش دندوناشو فشار داد

لیام پوف کشید و بلندش کرد جوری ک خودش کثیف نشه و بردتش تو حموم.... موهای زینو از جلو پیشونیش کنار داد و با آرامش گفت:
ل- میخایم حموم کنیم تمیز شی بیبی... میشه پستونکو بديش؟

زین تند تند سرشو به چپ و راست تکون داد و لیام که دید نتیجه نمیده هوفی کشید و شروع کرد به در آوردن لباساش و زین همون جوری ک پستونکشو میک میزد با عضله های ددیش نگاه کرد تا وقتی که لیام لباس خودشو از تنش رد کرد و زین یکم لرزید از سرما...

لیام وانو با آب گرم پر کرد و وقتی زین خواست بره سمتش خندید و از پشت گرفتتش:
ل- کجا کیتن؟ دمت چی

زین با خجالت سرخ شد وقتی یاد پلاگ افتاد و لیام با خنده زینو اروم خم کرد و پلاگشو با احتیاط در اورد و وقتی زین ناله کرد پستونکش افتاد تو آب وان و زین زود جوری که انگار قرار بود بزدنش ازش گرفتتش و بغلش کرد...

لیام سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و زینو بلند کرد و گذاشتتش تو وان و اروم لیفو که کفی کرد رو پاهای گندمی و خوش فرم و لاغر بیبیش و بازوهای کوچولوش کشید.

وقتی کارش تموم شد شامپو بچه رو گرفت و ریخت رو سره زین و زینم داشت با اردکایی که رو آب شناور بودن بازی می‌کرد و پستونکم یک لحظه از خودش جدا نمیکرد...

لیام خندید و وقتی موهای زین کامل کفی شد سرشو کج کرد تا قیافه بیبیشو ببینه:
ل- میخام موهاتو بشورم بیبی خب؟ عسلیاتو ببند

زین سر تکون داد و چشماشو بست:
ز- د... ددی... چشام نسوزه

لیام خندید:
ل- الان که بستیشون نمیسوزه کوچولو موچولوی من

زین از لحن لیام و لقبش خوشحال شد و لبخند زد با ذوق و پاهاشو تکون داد که آب ریخت رو لیام و لیام خندید...

وقتی موهاشو شست خودشم رفت تو وان و پشت زین قرار گرفت و همونطور که کف دوره بیبیشو گرفته بود و زین با اسباب بازی هایی که رو آب بودن با ذوق داشت حرف می‌زد و بازی می‌کرد اونو بالاتر کشید و شونه هاشو بوسید و با لبخند نگاش کرد...

:
:
:

بعد اینکه کارشون تموم شد لیام زینو دور حوله پیچید و بغلش کرد و برد بیرون... زین عطسه کرد و لیام با نگرانی نگاش کرد و گذاشتتش رو زمین...

لباساشو در اورد و وقتی تنش کرد با حوله مشغول خشک کردن موهاش شد... زین دوباره عطسه کرد و همونطوری که از پایین لیامو نگاه می‌کرد گفت:
ز- فک کنم زینی سرما خورده ددی

~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~

ووت یادتون نره^^🍭
دوست داشتین کامنت بزارین=>🍦

LOVE, ®🧡

~Daddy's Kitten	✵Z.M✵ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora