ز- خسته شدم خسته شدم خسته شدم
زین رو تختش با درساش مشغول بود و مدام غر میزدحس میکرد مغزش پر شده و هرچی میخوند تا میرفت تو مخش از گوشش میریخت بیرون.
پوف کشید و با غر پاهاشو تکون داد و وقتی کتابو ورق زد تا صفحه های باقی مونده رو ببینه با حرص جیغ کشید.
ز-من دیگه کوفت نمیخونمبا جیغ گفت و رفت تو اتاق لیام و با اخم درو باز کرد و دست به سینه شد
لیام اول تعجب کرد بعد سعی کرد جلو خندشو بعد دیدن اون یپشی تخس اخمو بگیره
ل-بیا اینجا کوچولو... چیشده؟زین لبشو داد جلو
ز- خسته شدم ددی... خیلی زیادلیام خندید و زینو از رو تختش و از وسط کتاباش بلند کرد و تو بغلش گرفت و زین پاهاشو دورش حلقه کرد.
ل-خب بیبی همه رو با هم که نباید بخونیز-نوچ نمیخام هیچی بخونم اصلا
ل-درستو که باید بخونی ولی میخای واسه استراحت بریم بیرون ؟
زین با ذوق سر تکون داد
ز- کجا کجالیام خندید
ل-جاهای خوبز- بریم کلاب ؟
با ذوق گفت و منتظر موندلیام اخم کرد
ل- قبلا راجبش حرف زدیم کیتن بد
گذاشتتش پایینزین لبشو داد جلو و سرشو کج کرد
ز- لوطفا؟ل-نوچ
لیام با جدیت و اخم گفت و زین پوف کشیدز-قول بدم تکون نخورم از پیشت چی؟
لی- نه گفتم
با اخم گفت و زین پوف کشید و بعد یه فکری به سرش زدز-اگه بعدا به پین بزرگ برگشتیم یه حالی بدم چی؟
لیام یه ابروشو بالا داد و به بیبی شیطونش نگاه کرد و زین اروم دستشو نوازش بار رو کمربند و شلوارش کشید و مچش تو دستای قوی و بزرگ ددیش اسیر شد
لیام سرشو برد جلو و دره گوشش گفت
ل- از این بازی ای که شروع کردی پشیمون میشی بیبی بویا وقتی برگشتیمزین از اینکه لیام قبول کرد ذوق کرد و زبونشو کشید رو گردن لیام
ز- اصلا همونجا پشیمونم کن ددیلیام همونجوری با لحن دارک دره گوشش گفت
ل- برو لباستو بپوش واگرنه قول نمیدم همینجا سخت بفاکت نده ددیزین لبشو گاز گرفت و با ذوق سر تکون داد و دوعید تو اتاق و لباس پوشید و اومد بیرون و وقتی لیامم آماده شد رفت تو اتاق زین
ز-امادم ددی
لیام همونجوری که با استینش ور میرفت و درستش میکرد اخم کرد
ل- این چیه پوشیدیزین اب دهن قورت داد
ز-چشه؟
با تعجب گفتل-شلوارت خیلی تنگه بیبی
زین رفت سمتش و بازوشو گرفت تو دستش
ز- ولی ددیم مواظبمهلیام با همون اخم گره خورده بین ابروهاش که با اون لباس از همیشه هات تر کرده بودتش جواب داد
ل- کار نمیکنه... عوضش کن بیبی بویز- نمخام...
لیام اخمش بیشتر شد
ل-میخای تنبیه شی؟زین پوف کشید و رفت سمت کمدش و لیام کامل از ویو جلوش که زین سمت کمدش خم شده بود و باسنشو تو دیدش قرار داده بود لذت برد و لبشو خیس کرد.
رفت سمتش و زودتر دوتا لباس رو تخت براش گذاشت و رفت بیرون و زین براش زبون در اورد و با غر لباسارو پوشید.
~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~
بشوره ببره اسمات سممو😂😂😂💔
ووت یادتون نره کعععلکا^^🍭
LOVE, ®🧡