Am I a fool ? wait after you
What if you never come back...?------------------------
نوری که از لای پرده ها رد میشد و بهصورت نایل برخورد میکرد باعث شد که اون بیدار بشه...
پنج ساعت خواب مداوم بدون کابوس...!
رکوردی برای نایل محسوب میشد...
نایلی که انگار خواب آروم براش حرام بود...اون حس سبکی داشت...
نه سردرد و نه سرگیجه...حتی افکار مالیخولیایی هم سراغش نیومده بودن...!امروز روز زیبایی بود و اینو از همین اول میشد فهمید...
روی تختش نشست و با نگاه به خودش فهمید که با همون لباسای دیشب خوابیده بود...
وای خدا دیشب...!
عجیبترین و شاید حتی یکی از قشنگترین شبهای زندگیش بود...استایلز...!
اون آدم نایلو جادو کرده بود و فقط با یه حرفش کاری کرده بود که بعد از اینهمه مدت هرچند کوتاه اما با آرامش بخوابه...وقتی که به دوروبرش نگاه کرد متوجه آفتابی که روی تختش میتابید شد...
خیلی این حالتو ندیده بود...چون معمولاً این موقع صبح سرکار بود
سر کار...!!
انگار تازه یادش افتاده بود که امروز روز کاری بود و باید میرفت انتشاراتی...!
خدای بزرگ چه جوری فراموش کرده بود !
به ساعت که نگاه کرد دید از یازده هم گذشته
لعنت بهت هری...همش تقصیر توئه...!
نایل هریو مقصر میدونست...
تا ساعت شیش صبح بیدار بود و به اون مرد فکر میکرد و به خاطر اون بود که پنج ساعت تونسته بود بخوابه...الان دیگه دیر شده بود و راستش اصلا حس بیرون اومدن از روی تخت رو هم نداشت...
پس بیخیال کار شد و تصمیم گرفت کلاً امروز از خونه بیرون نرهدوباره رفت زیر پتو و چشماشو بست...
البته که دوباره خوابش نبرد اما سعی کرد کمی توی این حالت ریلکس کنه و به چیزی فکر نکنه...**
حدوداً یک ربع توی همون حالت مونده بود و داشت کمکم آرامش میگرفت که صدای زنگ در گند زد به همه چی...
زیر لب فحشی داد و بالشو گذاشت رو سرش که صداشو نشنوه اما هرچه صبر کرد اونی که پشت در بود بیخیال نشد و نرفت...
مدام زنگ میزد و نایل چارهای نداشت جز اینکه با بیمیلی از روی تخت بلند بشه و بره تا در رو برای اون مزاحم باز کنه...اون حتی نیم نگاهی به خودش توی آینه نکرد و با همون چشمای نیمه بسته و موهای کاملاً به هم ریخته و البته گونههای گل انداخته اش رفت سمت در و بدون اینکه چشمی رو نگاه کنه در رو باز کرد...
YOU ARE READING
卐 Insomnia | N.S | 卐
Fanfiction✦ کاش اون شب از پیشت میرفتم کاش هیچ وقت نجاتت نمیدادم تا میمردی و نمیتونستی منو وارد همچین بازی ای کنی... ولی حیف که موندم و نزاشتم بمیری... و الانم باید تاوانشو پس بدم✦ ✱ a story by me : Tara ✱