✧ 4:00 Am ✧

154 48 47
                                    


🖤🌙 دوست داشتنت بهونه بود
من تورو برای نفس کشیدن میخواستم... برای زنده موندن

--------------------------------

با کابوس وحشتناکی که دیده بودم از خواب پریدم...

نفسام سنگین شده بود و پیشونیم خیس بود

لیوان بالا سرمو برداشتم و کمی اب خوردم تا ضربان قلبمو که از ترس داشت دیوانه وار میکوبید رو اروم کنم

« نفس عمیق بکش نایل...خودتو جمع کن ! »

نفسای عمیقی کشیدم و چشمامو محکم بستم...سعی میکردم تصاویر اون کابوس وحشتناکو از سرم بیرون کنم اما هر کاری میکردم اونا محو نمیشدن...

به دور و برم نگاه کردم...تنهای تنها بودم

درست مثل همیشه کسی پیشم نبود ولی هیچ وقت تا این اندازه تنهاییم اذیتم نمیکرد... الان حس میکردم که به شدت دلم میخواد یکی پیشم باشه

من به یکی نیاز داشتم که اینجا باشه و بغلم کنه ، منم سرمو بزارم رو شونش و تا جایی که توان داشتم به حال خودم گریه کنم...

دستم ناخوداگاه رفت سمت گوشیم و برش داشتم

راشل کسی بود که همیشه توی موقعیت های سخت زندگیم پیشم بود...

میخواستم دکمه ی کال رو فشار بدم که نگام رفت سمت ساعت گوشه ی موبایلم...

3: 30

خیلی دیر وقت بود و مطمعنن اون الان خواب بود...

من نمیتونستم به خاطر یه خواب بد احمقانه مزاحمش بشم...اونم این وقت شب !

فقط اسم یه نفر تو ذهنم اومد...کسی که فکر میکنم اذیت شدنم از تنهایی بهونه ای بود که بخوام اون الان پیشم باشه...

انگشتام بدون اجازه سمت اسم اون رفتن و لمسش کردن...

با هر بوقی که میخورد ضربان قلبم بالاتر میرفت و امیدم برای شنیدن صدای خش دار و قشنگش کمتر میشد...

بعد از چهارمین بوق بود که گوشیو برداشت و قلب من یه ضربانو رد کرد

_ الو...! "

صداش خواب الود و گرفته بود... درست همونطور که انتظارشو داشتم...

من باید چی میگفتم ؟ اصلا چرا بهش زنگ زده بودم ؟!

« چون تو بهش نیاز داری احمق ! »

_ الو...؟! کسی اونجا هست ؟ "

با صداش به خودم اومدم و سعی کردم قبل از اینکه قطع کنه یه چیزی بگم...

+ هری..."
صدام به قدری اروم بود که شک داشتم شنیده باشه

_ نایل ! تو حالت خوبه ؟ همه چی مرتبه ؟! "

نگرانیه تو صداش باعث تشکیل بغضی توی گلوم شد
انگار فقط کمی توجه میخواستم تا بزنم زیر گریه...

卐 Insomnia | N.S | 卐Where stories live. Discover now