✧ jealous ?! ✧

177 45 24
                                    

همین‌جوری که دست به سینه جلوی هری وایساده بودم منتظر بودم ببینم چه جوابی برای چیزی که گفته بود داره...

اون واقعاً کله شق بود ، به الیور گفته بود که دوست پسرمه و هیچ دلیل منطقی ای برای کارش نمی‌دیدم...

هری کاملاً بی‌توجه به ژست طلبکارانه ی من از کنارم گذشت و به آشپزخونه رفت

اون آدمو دیوونه می‌کرد... ! چه جوری می‌تونست بعد از گندی که زده بود انقدر ریلکس باشه !

+ خدای من هری تو پنج دقیقه پیش به رئیسم دروغ گفتی ! تو گفتی که دوست پسرمی !! الان نمی‌تونی این‌قدر راحت خودتو بزنی به اون راه جوری که انگار اتفاقی نیفتاده...! "

هری بی توجه به من در یخچالو باز کرد و نگاهی به توش انداخت...

_ باید می‌گفتم تا اون رییست حد خودشو بدونه "

گیج بهش نگاه کردم... یعنی چی که الیور حد خودشو بدونه !

مگه اون چی کار کرده بود ؟!

_ اصلاً وایسا ببینم... اون این موقع صبح تو خونه ی تو چی کار می‌کرد ؟ "
هری گفت و اخم روی پیشونیش غلیظ تر شد..

+ به تو ربطی نداره "
چشمامو چرخوندم و خواستم برم تو اتاقم که بازومو گرفت و منو برگردوند سمت خودش

_ عادت ندارم از این‌ جوابا بشنوم. یه بار دیگه میپرسم ، اون این‌جا چی کار می‌کرد ؟ "

لحنش اینقدر محکم و با جذبه بود که نتونستم دوباره جواب سربالا بهش بدم

+ اون فقط اومده بود حالمو بپرسه... اصلاً چرا این‌قدر برات مهمه ؟! "

جوابشو دادم اما اون بازومو همچنان ول نکرد و منو همون جا نگه داشت

_ اون وقت از خودت نمی‌پرسی چرا رییست این موقع صبح باید بیاد خونت و حالتو بپرسه ؟! "

با گیجی نگاهش کردم...

+ منظورت چیه هری ؟! چی می‌خوای بگی ! "

_ اصلاً وایسا ببینم... اون برای همه کارمنداش از این کارا می‌کنه ؟! نگرانشون میشه ، بغلشون می‌کنه..."

یه دفعه جرقه ای توی ذهنم زده شد. دلیل حرفاشو فهمیدم و تصمیم گرفتم کمی باهاش بازی کنم...

چشمامو کوچیک کردم و نیشخندی روی لبم آوردم

+ تو حسودیت شد ؟! "

با حرفم جا خورد و بالاخره بازومو ول کرد.
اصلاً انتظار همچین حرفی رو ازم نداشت

کمی مِن و من کرد که باعث شد نیشخند روی لبای من بیشتر بشه...

پس درست حدس زده بودم ، اون داشت به الیور حسادت می‌کرد !

_ نه اصلاً هم این‌طور نیست... من فقط خواستم حواستو جمع کنی ، دوس نداشتم اگه من نمی‌رسیدم اون بهت تجاوز می‌کرد "

卐 Insomnia | N.S | 卐Where stories live. Discover now