°فَصلِ دُوُّم°
•تِکّه گوشتهایِ بی روح•نقطهای تاریک، از گذشتهای شوم:
تاریکیِ گرسنه در ارتفاعاتِ بلند کوهستان، در جایی بین استالاکتیت و استالاگمیتها، چک چک میکرد؛ از تار و پود زمینِ سخت و سنگی میگذشت و در مرکز جهان میایستاد؛ بخار میشد و به بلندای آسمان میرسید.
تاریکی؛ مایع و بخار، رنگ و قیری که به آسمان بزرگ سلطه میجویید و حکم فرمایی میکرد. بدون ذرهای پستی، با تمام کوچکی، خود را بزرگ میدانست و امپراتوریای عظیم، در شبها، برای خود بنا میکرد.بین بینهایتها، هوهوی بادهای سرد کوهستان و غارهای در هم پیچیده و شکسته، سیاهی تغذیه میکرد.
او میبلعید هر تکه گوشتی که روحی گرسنه داشت و ستارههایش(آرزو-زبان جهان گمشده) سر فلک را به خمیدگی وادار مینمود.
او، مشکیای سیری ناپذیر در میان تلاطم آبی و طلیعههای شفاف زرد، روی قطورترین استالاگمیت چمباتمه زده بود و به گمشده رو به رواش نگاه میکرد؛ نگاهی که گرسنگی در آن پیچ و تاب میخورد و در هر لحظه، گمشده جلویش را بیشتر ذوب میکرد.-روحی سیری ناپذیر با هزاران ستارهی دست یافته هم، سیرابی نمییابد.
دستهایش را روی زانوهایش انداخته بود و بیحوصله به گمشدهِ زن نمایی که روی زمین سرد و لزج، نشسته بود، مینگریست.
گمشده، سری تکان داد و کمی در خودش جمع شد.+میدانم. اما این گرسنگی به حدی رسیده که گوشت و روحم را میبلعد.
شبحِ غار، خندید و چهار زانو نشست. هومی گفت و چرکهای زیر ناخنهای دستش را با تکه سنگی دراز و تیز، بیرون کشید.
-گرسنگی و سیری، هر چند متضاد اما مترادفاند. چیزی که سیر نشود، هیولا خواهد شد و چیزی هم که سیر شود، غذاهایش از درونش بیرون خواهد پاشید. در آخر گرسنه و سیر، هر دو هیولااند.
زیر چشمی به گمشده، که پاهایش را روی زمین میکشید و مدام تکان تکان میخورد، نگاه کرد.
گمشده، آرام و قرار نداشت، گویا هزاران هزار کک در حال خوردن تکه تکهی گوشت و پوستش بودند.-از انتخابَت مطمئنی؟
تکه سنگ را به گوشهای پرتاب کرد و باری دگر پرسید.
گمشده، لبخندی زد و سرش را تند تند تکان داد.+من مگران، یک سه رگهی شبح، خون آشام و جادوگر، برای دستیابی به ستارههایم، تکه گوشتی بیروح خواهم شد. بدون هیچ پلی برای با روح بودن.
محکم و بلند گفت. اطمینان از صورت سفیدش، سفیدتر بود؛ درخشش کور کننده و روشن، فریاد میزد که او، بدون هیچ شک و تردیدی، همه چیز را قبول کرده.
YOU ARE READING
•THE LOST WORLD•
Fantasyهرچیزی در این جهان امکان گمشدن دارد، حتی خودش! جهانگمشده با جنگ، مرگ، خون، نفرت و کینه توام است. جهانی که در آن خبری از صلح نیست! اما، پیشبینی تمام جهانگمشده را دگرگون میکند. کسی پا به این جهان میگذارد که تمام قوانین را نقض میکند، یک استثناء...