•مَرگ•
هری، هیچ متوجه کلماتی که از بین لبهای مگران خارج میشدند، نبود.
او فقط به آن مرد زیبا، با آن لباس پشمی سیاه رنگ، تاج طلایی زیبا، چشمان کهربایی-عسلی و لبهای کبود، مینگریست. (استایل الان و پارت قبلی، کاور پارتِ)
گویا او را میشناخت.
تمام عمر کنار او چشم باز کرده بود و تمام لحظات بد و خوبش، کنار او سپری شده بود.
انگار آن مرد، مدت زمان زیادیست که صاحب قلب و روح هری است.هری لبش را گاز گرفت و سعی کرد چشمانش را به جایی جز چشمان افسونگر او دهد اما، جاذبهی چشمهایش، سر سختتر از آن بود که مستثنی را رها کند.
او، هوفی کشید و به مگران نگریست. سعی کرد کمی افکارش را از آن مرد، با زیبایی وصف ناپذیرش، دور کند.
با شنیدن تک تک کلماتی که مگران بر زبان میآورد، مغز هری منجمد میشد.
تمام سرسرا دچار هرج و مرج شده بود.
همهمهها تمام فضا را پر کرده بودند و هری، سرمای جسمش را حس میکرد.او، فرزند یک ومپایرز بود!
با ترس به خود لرزید و بزاق دهانش را با صدا فرو خورد.
چطور ممکن بود که مادر واقعیاش، مادرش نباشد؟
حتی تصورش هم، او را میکشت!+ فرزندی که نیمی از روح مستثنی را درون خود داشت. فرزندی که همسر ارباب خون آشامها بود.
لیام!
که علت مرگش، دیده شدن توسط مستثنی بود!مگران با اضطراب گفت.
هری با ترس به حضار درون سرسرا نگاه کرد.
همه با ترس به مگران خیره بودند.مگر، لیام که بود؟
اصلا، ارباب خون آشامها چه کسی بود؟به جایگاه اربابها نگاه کرد، بلکه بتواند ارباب خون آشامها را ببیند.
آن مرد،
بر روی جایگاهش نبود و بقیه، جایگاه را ترک کرده بودند و به سمت مگران رفته بودند.بر روی مگران، شیری درنده قرار داشت که سعی میکرد صورت سفید او را ببلعد لیکن، ارباب جادوگرها، هیپ، جلوی او را گرفته بود.
این شیر، چطور به درون سرسرا راه یافته بود؟
هری از خود پرسید. از جایش بلند شد تا بتواند شیر را از روی مگران بردارد.
دست سفیدش با موهای نرم شیر برخورد کرد که ناگهان، شیر، به آن مرد زیبا تبدیل شد.
هری، قدمی به عقب برداشت و با ترس به او نگاه کرد.مرد، اشکهای خونین میریخت و به سمت مگران هجوم میبرد اما بقیه، او را نگاه داشته بودند تا او(مگران) آسیبی نبیند.
YOU ARE READING
•THE LOST WORLD•
Fantasyهرچیزی در این جهان امکان گمشدن دارد، حتی خودش! جهانگمشده با جنگ، مرگ، خون، نفرت و کینه توام است. جهانی که در آن خبری از صلح نیست! اما، پیشبینی تمام جهانگمشده را دگرگون میکند. کسی پا به این جهان میگذارد که تمام قوانین را نقض میکند، یک استثناء...