•پایانِ جَهان•
"مگران! کاش ستارهایت(آرزو-زبان جهان گمشده) کوچک بودند، آن قدر کوچک که چشم از دیدن آنها عاجز میبود؛ مانند قلبی که در سینهات، به چشم نمیخورد!"
مگران، چشمهای خستهاش را گشود و به پنجرهای که روی سقف کوتاه سیاه چاله قرار داشت، نگریست.
از شنیدن صدای گوش خراشی که برخی مواقع، در خواب و بیداری به سراغش میآمد خسته شده بود.
دیگر تاب تحمل این خاطرات رقت انگیز را نداشت؛
آن خاطرات و آن گذشته، ضعیف بودنش را مانند سیلی به صورتش میکوبید.پاهای اختاپوس مانندش را روی زمین کشید و سرش را کمی تکان داد. هوفی از کلافگی سر داد و روی زمین نشست. سرش را بالا آورد و به آسمان سرخ، که با میلههای آهنین مزیین شده بود، با خشم نگاه کرد.
او و مستثنی، باید جایی در آن بالا، حکومتی صلح آمیز بنا میکردند اما گویی رَقَر، پایانِ تمام زندگیشان بود.
پایان تمام ستارههایشان!صدای تپش و تنفس ماه، تنها طنینی بود که در جهان گمشده به گوش میخورد!
مگران، به ماه و چالههای کوچکش نیشخندی زد و آرام بر روی زمین دراز کشید.
حس میکرد زمین شروع به تپیدن کرده!
سریع بلند شد و با هراس ایستاد.
زمین شروع به تکان خوردن کرده بود!صدای فریادهایی دردناک، با تنی آشنا، از پشت میلههای پنجرهاش به گوش میخورد.
دستش را به دیوار مملو از خز سیاه چاله تکیه داد و با دقت، اتفاقات را وارسی کرد.
صدای تپیدن و تنفس ماه، ناگهان آن قدر بلند شد که توان کر کردن گوشها را داشت.
مگران با هراس، دستش را روی گوشش قرار داد؛ اما آن صدای کر کنندهی تپش، تنفس و فریاد هنوز شنیده میشد.گوشش شروع به سوت کشیدن کرد و برای خلاص شدن از آن، سرش را به دیوار میکوبید.
فریادی از درد کشید و روی زمین، که بی وقفه در حال لرزیدن بود نشست.
دستهایش را از روی گوشش برداشت؛ صدای تپیدن و تنفس ماه، قطع شده بود و دیگر شنواییاش را اذیت نمیکرد. نفسی راحت کشید و دستش را روی سر دردمندش، که در حال خونریزی بود گذاشت و از پنجره، به ماه که کوچک و بزرگ میشد و آسمان که در هم میپیچید و سیاه و قرمز میشد؛ نگاه کرد.-انگار....پایانِ جهان اس....
ماه بزرگ و بزرگتر شد و ناگهان، به تکههای ریز سفید درآمد. تکههای ریز ماه، از بین میلهها به داخل سیاه چال نفوذ کردند؛ زمین لرزان و کثیف را پوشش دادند و کلمهای را به رخ کشیدند:
YOU ARE READING
•THE LOST WORLD•
Fantasyهرچیزی در این جهان امکان گمشدن دارد، حتی خودش! جهانگمشده با جنگ، مرگ، خون، نفرت و کینه توام است. جهانی که در آن خبری از صلح نیست! اما، پیشبینی تمام جهانگمشده را دگرگون میکند. کسی پا به این جهان میگذارد که تمام قوانین را نقض میکند، یک استثناء...