•THE RAPT•

277 71 231
                                    

رُبُودِه‌شُدِه

ساکنین پّیِر، لباس‌های چرم مشکی‌شان را بر تن کردند. میدان اصلی قلمرو، از برگ‌های صورتی که حال، به خون سرخ آغشته بودند.
همه چیز برای مراسم لیام، حاضر بود.
زین، بلاخره با خود، با قلب و روح و احساساتش، مرگ لیام را پذیرفته بود.
او حاضر بود.
حاضر بود برای سوزاندن تمام کسی که روحش را لمس کرده‌بود.
غم‌انگیز بود اما زندگی لبریز بود از غم و شادی.
صلح و جنگ.
ساعت و زمان و مرگ و تولد.
او نمی‌دانست با مرگ لیام، چه کسانی در جهان دیگر متولد شدند.

زین، کت چرمش(عکس کاور) را مرتب کرد و به کش، موهایش را محکم بست.
ته ریش‌هایش، کمی بلندتر و پرپشت‌تر شده‌بودند.
نفس عمیقی کشید و از روی شانه‌اش به لیام، که روی تخت آرامیده بود نگاه کرد.
کاش او نیز همراه تیکه‌ای از وجودش، به دنبال لیام می‌رفت.
اما اینها فقط سه حرف بودند که رویاها، آرزو‌ها و حسرت‌هایش را بیان می‌کردند:
ک ا ش!

+سرورم!

صدای مکتین از پشت در چوبی، به گوش زین رسید. زین چشم‌های خالی از حسش را از لیام جدا کرد و به در دوخت.

-داخل بیا! (چرا یاد حریم سلطان افتادم!؟😐😂)

زین نفس عمیقی کشید و محکم گفت.
مکتین وارد اتاق شد و تعظیمی کرد. ناگهان سریع صاف ایستاد و با ترس، تعجب و حیرت به موهای زین نگاه کرد.

زین اخمی کرد و با طعنه گفت:

-چیز جالبی توی موهام پیدا کردی؟

مکتین قدمی به زین نزدیک شد و با حیرت زمزمه کرد:

+به جز ریشه‌ مو و دور سرتون، تمام موهاتون سفید شده!!

(همینطور که می‌بینین موهای زین به این صورت بوده اما اون قسمت که می‌بنده سفید شده اما ریشه‌ش سیاهه)

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

(همینطور که می‌بینین موهای زین به این صورت بوده اما اون قسمت که می‌بنده سفید شده اما ریشه‌ش سیاهه)

زین دستی بر موهایش کشید، اما تمام آن قسمتی که هر روز آن را می‌بست دیگر بر روی سرش نبود؛
بلکه حالا روی دستش بود و به رنگ سفید مبدل شده بود.
(موهاش ریخته و حالا مثل عکس کاور شده)

•THE LOST WORLD•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora