•A GATEWAY to ANOTHER WORLD1|2•

86 20 70
                                    

•دَروازِه‌ای بِه جَهانِ دیگَر|بَخشِ اَوَّل•

قلمروی خون آشام‌ها در شرق تیپال مرکزی جهان گمشده قرار داشت. همانند نگهبانی سنگی جلوی جنگل عظیم و صورتی ایستاده بود و بخش‌هایی از آن سرزمین درون جنگل قرار داشت. آب و هوای شرجی‌ و نسیم کمی خنکش چیزی بود که خون آشام‌ها به آن عادت داشتند. گرچه هوای آن منطقه در تمام فصول نه سرد بود و نه گرم ولی با این همه باز هم وقتی خون آشام‌ها بر روی سنگفرش‌های قلمرو اینطرف و آنطرف می‌رفتند، قطرات عرق سفید رنگ همچون مرواریدهایی شکسته بر روی پوستشان غلت می‌خورد.
قلمروی خون آشام‌ها با دیواری سنگی دوره شده بود. چنان در آغوش آن دیوار فرو رفته بود که رسیدن به آن آسمانی محال بود.
با این وجود که قلمرو تمام شرق و جنگل‌هایش را در برداشت ولیکن جمعیت زیادی را در خود جای نمی‌داد. جنگل‌ها جزو قلمروهای همگانی بودند و ساکنین تماما داخل محیط خالی در آغوش دیوارها زندگی می‌کردند که گه‌گاهی درخت‌های ریشه وحشی° در آن فضا نفوذ کرده بود.

در جهان گمشده بیشتر اوقات نام قلمروها با نژادشان شناخته می‌شد ولیکن نام دیگری هم داشتند.
به سبب وجود قلمروی خون‌آشام‌ها و پیشرویِ بعضی از بخش‌هایش درون جنگل، به آن "سرزمین جنگل وارونه‌ی ریشه وحشی" نیز می‌گفتند. نام‌های این چنینی قلمروها به فرهنگ، موقعیت جغرافیایی و اغلب از این دسته‌ها بستگی داشت. همانند "کوهستان اشباح" یا قلمروی جادوگران که با نام "خانه زیبارویانِ یاقوتی" نیز شناخته می‌شدند.
جمعیت قلمروی خون‌خوارها به سختی به پنجاه میلیون نفر می‌رسید و حتی یک سوم جمعیت شیاطین هم نمی‌شد. بنابراین زوج ساحره و شبح به دنبال مکانی در قلمروی خون آشام‌ها برای باز کردن دروازه‌ای به جهان دیگر بودند. آن‌ها هیچ گونه نمی‌توانستند بگذارند ساکنین عادی و بزرگان قدرتمند خون آشام‌ها به دروازه دسترسی داشته باشند یا خبر ساختن دروازه‌ای به جهان جدید به گوش دیگر قبایل برسد.

واریشان کلافه با دو دستش موهای گره خورده و موج دارش را خاراند و زیر لب شکایت می‌کرد. باپرید با آرامش و هاله‌ی اشرافیِ نورانی سپیدش مشغول بررسی نقشه‌ی روبه‌رو‌اش بود و زین خیره به صورت مردانه باپرید بود. با اضطراب شراب خون داخل گیلاس مسین‌اش را می‌نوشید و در دلش واریشان را نفرین می‌کرد. آن شبح در این چند سیمرز امانش را بریده بود. یا صدای آواز خواندش در قصر می‌پیچید یا پرحرفی‌ها و صدای دویدنی که برای زین همانند صدای کشیدن ناخن بر روی دیوار بود. شبحی با سن زیاد ولی با رفتارهایی کودکانه! پشت سر باپرید چو طفلی که مامایش را دنبال می‌کند تمام سیمرز راه می‌رفت و نامش را گاه با ذوق، گاه با غم و گاه با معصومیتی چندش‌آور بر زبان می‌آورد.
ارباب خون آشام‌ها به معنی واقعی کلمه از دست او حیران و عاصی شده بود. اگر به او نیاز نداشت سریعا او را داخل جنگل می‌انداخت به امید اینکه خوراک شیران گرسنه یا خرس‌های وحشی شود. خشم صورتش را خونین کرده بود و اخم‌هایش دست یکدیگر را چنان گرفته بودند که هر گمشده‌ای که آن گره را می‌دید گمان می‌کرد آن دو تای ابروی سیاه با طلسمی سخت و محکم به همدیگر چسبیده‌اند. ولیکن زین در موقعیتی نبود که مشت‌هایش را روی گونه و لگد‌هایش را به شکم آن مردک چشم آبی بزند.
شبح خون‌ خوار، قَدَرترین در جهان گمشده، پادشاهی تبعید شده و عالیجنابی بی‌مقام که از قصرش رانده شده حالا صمت جدیدی گرفته بود. او زین پس داوطلبانه محافظت و نگهبانی از دروازه‌ی جهان دیگر را بر عهده گرفته بود. با اینکه ارباب زود جوش خون خوارها به دیده‌ی کودکی نیاز به تربیت به او می‌نگریست ولی نمی‌توانست از احترام به او دست بکشد. آن موش مشکی کثیف چشم آبی هزاران هزاران برابر از زین قوی‌تر بود. جملات روزانه‌اش هر چند که برای زین قابل فهم بودند اما ارباب جوان سرزمین جنگل وارونه ریشه‌ی وحشی برای گفتن یک جمله شبیه به واریشان باید صدها سیمرز فکر می‌کرد تا شاید جمله‌ای قابل تامل به ذهنش برسد.

•THE LOST WORLD•Where stories live. Discover now