•THE ESCAPE•

242 64 175
                                    

فَرار

قلمرو پیِّر:

زین، به پادشاهان قبایل نگاه‌ کرد. همه سردرگم و عصبی بودند.
ترس بر جسم و روح آنان چیره‌ شده‌بود و می‌کوشید آن‌ها را از پای در‌آورد.

مکتین خم شد و در گوش زین نجوا کرد:

+تمام پادشاهان حضور پیدا کردند بجز شیطان اعظم.

زین سری تکان داد.
آن رقت‌انگیزان هیچ اهمیتی نداشتند. برای آنها هیچ چیز بجز معده بزرگشان مهم نبود. اما برای قبایل دیگر، جان و جهانشان ارزش داشت.

×چه زمانی او پا به این جهان گذاشت؟

لویی، ارباب اشباح، با اخم و غضب گفت.
زین کمی جا‌ به‌ جا شد و با همان اخمی که مدت زمان زیادی بود بر چهره‌ش قالب بود، گفت:

-قَر نبرد با شما.

هیپ قدمی جلو آمد و گفت:

÷همان نبردی که...

-بله.

زین، حرف هیپ را قطع کرد. می‌دانست چه کلماتی از بین آن لب‌ها بیرون خواهد آمد. شنیدن نام لیام تمرکزش را برهم می‌زد و افکارش را آشفته می‌نمود.

هیپ سری تکان داد.

÷چرا زودتر ما را در جریان نگذاشتید؟

-ما مطمئن نبودیم.

لویی دستی به موهایش کشید و گفت:

×چهره‌اش را می‌توانی نشانمان دهی؟

زین سری تکان داد و از جای برخاست.
به لویی، هیپ و جادوگران و اشباح پشت کرد و چشمانش را به دیوار پشت جایگاهش دوخت.
پلک‌هایش را برهم فشرد و چهره‌ هری، زمانی که برای اولین بار ملاقاتش کرد را تصور کرد.(کاور پارت)

تصویر مستثنی بر روی دیوار افتاد و همه با شگفتی به آن چهره نگاه می‌کردند.
زین نشست و با بی‌حوصلگی چهره‌های متعجب آنان را از نظر گذراند. زمزمه‌هایی که منشاءشان‌ شگفتی و وهم بود مانند غباری قصر را در برگرفته‌ بودند.

÷مستثنی...این....او زیباست!

هیپ با شگفتی، همان طور که به چهره هری خیره بود گفت.

لویی سریع سر تکان داد:

×رنگ چشم‌هایش...

÷او جادویی‌ست.

هیپ حرف لویی را کامل کرد. بلاخره آن دو به زین چشم دوختند و تصویر از روی دیوار محو شد.

•THE LOST WORLD•Where stories live. Discover now