┨Chapter 3├ Dreamy Caress

170 47 65
                                    

-میشه یه کم راه بریم؟

جونگین نگاهی به اطرافش انداخت.

-تا بیمارستان خیلی راهه

-عیبی نداره من پیاده میام تو با ماشین برو

جونگ نفس آرومی کشید و بعد از پیدا کردن یه جای پارک مناسب ماشینو نگهداشت.

-با هم میریم
کیونگ مثله همیشه یه لبخند تشکر آمیز زد و پیاده شد.

با قدمهای آروم شروع به راه رفتن کرد و بعد از یه فاصله کوتاه، کای با سرعت خودشو بهش رسوند.

نگاه کوچیکی به پسر کوتاهتر انداخت و با حوصله کنارش راه رفت.

سعی کرد حرفی نزنه و خلوت کیونگ با خودش رو که تمام شهر رو فراموش کرده بود از بین نبره.

پسر دستاشو تو جیبش برد و نگاهشو اطرافش چرخوند و به آدمایی که از کنارشون رد میشدن لبخند محوی میزد.

چی میشد مثله اونا بی دغدغه راه میرفت؟ 
یا شاید اونام مثل خودش درد و ناراحتیشونو پنهان میکردن!

سرشو عقب چرخوند و با دیدن کای دلش به بودنش قرص شد.

-متاسفم که مجبور شدی راه بیای
-نه...یه کم پیاده روی اونقدرام بد نیست

سری تکون داد و با کمی فکر لب باز کرد:
-تو دنیا رو چطور میبینی نابغه؟

کای از صفتش خوشش میومد و با لبخند جواب داد:

-دنیا رو یه گوی میبینم...طوری که میتونی تو دستت تکونش بدی تا برف های سفید و کریستالی داخلش معلق شن...این قدرت منه که میتونم دنیا رو تو دستم داشته باشم

کیونگ لبهاشو جلو انداخت.
-چطوری این کارو میکنی؟

-هدف های بزرگ باعث میشن بخاطر به دست آوردنشون شجاع شی و البته حریص و جسور
-آره

دستاشو از تو جیبش در آورد و نزدیک لبهاش برد و هاا بلندی کردی و بهمدیگه مالوندشونو دو طرفش رهاشون کرد.

-من نمیخوام آدمک داخل گوی باشم...
-بشکونش...از حصاری که برای خودت ساختی عبور کن...

-همینکارو میکنم
انگشتاشو نزدیک دست کای برد و قبل از اینکه کاری کنه انگشتای کای سریع و محکم تو خودشون محوش کردن.

کیونگ بی حرف سر خم کرد و به پاهاش زل زد.

-گفتی شیش ماه بعد میری؟

-آره شاید برگردم شاید بمونم

-احتمال اینکه برگردی چند درصده؟

کای نیم نگاهی به سر افتاده اش انداخت.
-نمیدونم

کیونگ سر بلند کرد و بعد از نفس عمیقی که به ریه هاش فرستاد لبخند زد.

" Dreamy Caress "[Complete]Where stories live. Discover now