"فلش بک"
دو روز از اتفاق بدی که افتاده بود میگذشت و تهیونگ همچنان به پسرک سر خورده فکر میکرد به اندازه ایی که طبق قول دروغینی که داده بود جلوی خونه پسر ایستاده بود و دنبال یه راه حل برای داخل شدن میگشت.هر چند چاره ای جز پریدن از دیوار به داخل حیاط نداشت.
دماغشو بالا کشید و با تمام فکرای وحشتناکی که تو سرش جرقه میزد از دیوار بالا رفت.
میترسید مثل توی فیلما سگای وحشی بهش حمله کنن یا اینکه پر از دوربین های مدار بسته باشه.
پس با دقت همه جا رو از نظر گذروند و به ارتفاع بلند دیوار نگاه کرد و ترسیده بزاقشو بلعید.
نفسی کشید و بعد از بستن چشماش تو حیاط پرید.
صورتشو تو همدیگه جمع کرد و بعد از چند ثانیه یه لای چشمشو باز کرد.-اوهههه اینجا رو
بلند شد و خاک روی لباساشو چپوند.
-حیاطه؟ نه فکر نکنم حیاط باشه انگار باغ میوه است...با صدای بلندی خندید و دستشو رو شکمش کشید.
ولی با یادآوری جونگ لبخند از رو لبهاش محو شد و قدمی به جلو برداشت.با عجله از باغ بیرون رفت و به در کوچیکی که بین باغ و حیاط خونه وجود داشت رسید.
با احتیاط درو باز کرد و بعد از خاروندن دماغش ازش رد شد.
خبری از مردهای سیاه پوش داخل فیلما یا سگای وحشی که از لبهاشون آب دهنشون میچکید نبود پس با نیش باز قدم برداشت و نزدیک ساختمون شد.
-پشت ساختمونم؟
اخم ریزی کرد و طبق عادت با خودش حرف میزد تا با شنیدن صدای دو زن که به وضوح مشخص بود.
خودشو پشت دیوار مخفی کرد و نفسشو حبس کرد.-هنوز گریه میکنه؟
+آره پسره ی طفلی دلم براش میسوزه
-مگه چیکار کرده؟+از دست مادرش فرار کرده...من از اون غول چماقه پرسیدم
-همون که زیر زیرکی همو دید میزنین؟
+هی اصلا اینطور نیست_تو گفتی و منم باور کردم...حالا بگو چیشده بود؟
+دختره ی فضول...معلومه دیگه مثله اون موقع ها که فرار میکرده پیداش کردن و الانم تو اتاقش حبس شده
-دلم براش میسوزهتهیونگ از حرفاشون سرنخ های مهمی بدست آورد و مطمئن بود از جونگ حرف میزنن.
وقتی هر دو دختر ازش دور شدن با زیرکی از پشتشون گذشت و وارد خونه شد.
بزاقشو قورت داد و با دهن باز به ساختمونی که بنظرش بیشتر شبیه به کاخ بود نگاه کرد.
وقتی هیچ اثری از آدمای توی خونه نبود از پله ها بالا رفت.
دیدن وسیله های توی خونه یجورایی آب دهنشو راه انداخته بود. دستشو رو مبلا کشید و نیشش تا بناگوشش باز شد.
YOU ARE READING
" Dreamy Caress "[Complete]
Romanceفیک کامل شد. •¬کاپل: کایسو | ویکوک •¬ژانر: روتین | انگست | اسمات •¬خلاصه: کیم کای نابغه ای که نیاز به تخلیه استرس و هیجانات زندگیش رو داره ، وارد یه رابطه میشه ... اما خب نه یه رابطه ی عادی! رابطه ی جنسی با پسری به اسم دو کیونگسو! ماجرا از اونجا...