┨After Story├ Dreamy Caress

161 28 12
                                    

به لبهایی که بی صدا جمله کوچیکی رو زمزمه میکرد لبخند زد و سرشو به نشونه فهمیدن تکون داد.
کای بار ها تکرار کرد.
"من کنارتم ، آروم باش"
نفس عمیقی کشید و سرشو پایین انداخت.
تو افکارش فرو رفت و لب پایینشو بین دندوناش گرفت.

پلکهاشو آروم رو هم گذاشت و سعی کرد فراموش کنه بین چه آدمایی و تو چه جایگاهی قرار داره.
به آرومی نفسهاشو به ریه هاش فرستاد و پلکهاشو بسته نگهداشت.
کای چند باری به کشیش نگاه کرد و اخماش تو هم رفت.
با خجالت چند ضربه به شونه کیونگ زد.
پسر بی اختیار تو جاش پرید و سرشو بالا آورد.
-نمیخوای جواب بدی؟

بزاقشو مضطرب قورت داد و نگاهشو اطرافش چرخوند و رو چشمای منتظر کای ثابت نگهداشت. با اینکه نشنید چه چیزایی گفته شد اما براش مهم نبود فقط کنار کای بودن مهترین اتفاق زندگیش بود.
-بله

جونگین لبخند پهنی زد و بعد از تموم شدن حرفای پیر مرد با صدای بلند و خوشحالی جواب داد.
-بله...بله بله بله
کیونگ ریز خندید و با خجالت لبشو گاز ریزی گرفت.
-شما دو نفر رو همسر اعلام میکنم.
کای با چشمایی که به وضوح میدرخشیدن اطرافش چرخوند و با نگاه مادرش گره خورد.

نگاهی که در کنار غم، خوشحال بودن و همینکه هاله ای از غم رو با خوشحالیش کنار میزد به کای تسکین قلب میداد.
با دهن نفس کشید و بعد از تعظیم کوتاهی که به پدر و مادرش کرد فاصله اشو با کیونگ از بین برد و بی درنگ سرشو نزدیک گوشش برد.
-دیگه نمیتونی از دستم فرار کنی.

کیونگ لبخند کوچیکی زد و پنهان از نگاه بقیه به گردنش بوسه زد.
-تو هم دیگه نمیتونی از دستم فرار کنی.
با حس بازوهای کای که دورش محکم شده بودن نفس عمیقی از عطر تنش کشید و دستاشو دورش برد.
با تشویق دو پسری که کنارشون بودن هر دو با عجله از هم جدا شدن و کیونگ با خوشحالی سمت تهیونگ برگشت.

پسر کوچیکتر، کیونگ رو تو بغلش گرفت و محکم به خودش فشار داد.
-خوشحالم معلم دو
کیونگ دوباره با شنیدن اسم قدیمیش خندید و دستاشو رو پشت پسر کشید.
به زور از تهیونگ جدا شد و با اخمی که با دیدن لبخند پر زرق و برق جونگکوک از بین رفت با اشتیاق پسرک رو به آغوش گرفت.
-منم خوشحالم معلم دو

کیونگ دوباره از تقلید کلام پسر خندید و هوم بلندی کشید.
-کیونگسو
سمت کای برگشت و با نگاهش فهمید که باید همراهش بره
-کای حلقه هامون؟
-آوردمشون...میشه اول بریم پیش خانواده ام؟
-اول باید حلقه هامونو بذاریم.

کای سری تکون داد.
-لطفا
کیونگ بی حرف کنارش ایستاد و با قدمهای کوتاه و محکمی نزدیک خانواده کیم شد.
تعظیم نود درجه ای به پدر و مادر همسرش کرد و با تردید لب زد:
-ممنون که امروز کنارمون بودین.
زن به سختی لبخند زد و سرشو آروم تکون داد.
-جونگین پسرم

کای به پدرش نگاه کرد و بازدمش رو با فشار رها کرد.
-بله پدر جان
-امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشی.
کای دستشو دور کمر کیونگ برد و با اطمینان سر تکون داد.
-بعد از هفت سالی که گذشت دیگه میتونم با اطمینان بهتون بگم کیونگ تنها کسیه که باهاش خوشبختم...قبلا بارها خواستم باهاش ازدواج کنم اما اصرار کیونگسو مانعم میشد...اون همیشه ازم میخواست با رضایت شماها کنار هم باشیم وگرنه...

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Nov 30, 2021 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

" Dreamy Caress "[Complete]Onde histórias criam vida. Descubra agora