┨Chapter 10├ Dreamy Caress

132 37 28
                                    


در اتاقو به آرومی باز کرد و به چشمایی که آشوب بزرگی رو نشون میدادن خیره شد.

از دادی که کشیده بود پشیمون بود.

نمیخواست ناراحتش کنه!

-خو..خوبی؟

کیونگسو در جواب مرد سر تکون داد و برای دلگرمیش لبخند کوچیکی زد.

-آرومی؟

کای خجالت زده در اتاقو پشت سرش بست و سمتش رفت.

کنارش روی تخت نشست و بعد از کمی فکر کردن لبهاشو باز کرد.

-متاسفم...نمیخواستم سرت داد بکشم

کیونگ دستی به صورتش کشید و سرشو به دو طرفش تکون داد.

-تقصیر من بود نباید اونطوری باهات حرف میزدم...متاسفم

کای لبهاشو با زبونش خیس کرد.

-واقعا میخوای از پیشم بری؟

کیونگ به آرومی سر تکون داد و کای صورت غم زده ایی به خودش گرفت و سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه.

-چرا؟ مگه من چیکار کردم؟

-هیچی...فقط نمیخوام شکوفه ها رو از بهار بگیرم...

-کیونگ...

سریع وسط حرفش پرید و با جدیت لب زد:

-گوش کن...تا فردا شب با همیم...میتونی هر کاری که میخوای باهام بکنی دعوا کنی یا اینکه خوش بگذرونی...انتخاب با خودته اما بدون فقط یه روز برای ساختن خاطرات بیشتر وقت داری.

کای عاجزانه نگاش کرد و با ناله لب زد:

-چرا بدجنسی میکنی؟

-روزی که همه به عنوان یه نابغه بشناسنت...تو ازم تشکر میکنی که مانع پیشرفتت نشدم.

-اون موقع من تنهای تنهام

-به جاش موفقی...اگه میخوای آدم بزرگی باشی باید تنهایی رو تحمل کنی.

کای بزاقشو با حرص قورت داد.

-من دارم تحمل میکنم که آروم باشم...اما انگار تو نمیخوای دست از این حرفات برداری.

-چرا پیش روانپزشک میری؟

کای به سوال ناگهانیش فکر کرد و با صداقت جواب داد:

-بخاطر استرسی که زمان یکی از آزمون هام داشتم دچار یه شوک عصبی شدم بعد از اینکه بستری شدم...قرص مصرف میکردم تا قبل از آشنا شدن با تو، وقتی حالم بهتر شد پزشک مصرف قرصامو قطع کرد...بعدش با تو آشنا شدم و ذهنم آرومتر شد.

-ممکنه دوباره مجبور شی قرص مصرف کنی؟

-اگه فشار زیادی بهم وارد شه مجبورم قرصای قوی تری مصرف کنم.

کیونگ سری تکون داد و نفس عمیقی کشید.

-پس باید این ماجرا رو زودتر تمومش کنیم تا بهت آسیب نرسونیم.

" Dreamy Caress "[Complete]Where stories live. Discover now