┨Chapter 21├ Dreamy Caress

116 28 8
                                    

هر چند تو موقعیت مناسبی نبود اما نمیتونست پسر رو تو این شرایط رها کنه .
کنارش روی نیمکت داخل پارک نشست و منتظر موند تا صدای فین فین دماغش تموم شه.
-خوبی؟
-آ..آره
کیونگ دستی به صورتش کشید و نگاهشو اطرافش چرخوند. نمیدونست چه حرفی بزنه.

هم خودش مقصر بود و هم تو مخمصه افتاده بود.
در هر صورت دلیلی برای توجیح کار اشتباهی که تو مدرسه انجام داده بودن نداشت.
-معلم دو
نگاهشو به صورت سرخ و چشمای پف کرده پسر داد.
-بله
-میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟

نمیدونست تو دل این پسر چی میگذره که با شنیدن حرفاش مثل پسر بچه های پنج ساله گریه کرد.
چاره ای جز مدارا کردن باهاش نداشت.
-بپرس
تهیونگ بزاقش رو بلعید و مردد دستی به موهاش کشید.
قلبش با فشار می‌تپید و پاهاش کمی سست شده بودن
ولی میخواست قلبشو آروم کنه.
-شما...کاری که انجام دادین رو...درست میدونین؟

کیونگ اخم ریزی کرد و متعجب لب زد:
-چه کاری؟
تهیونگ لبهاشو تو دهنش برد.
شاید تو مدرسه گستاخانه معلمش رو تهدید کرده بود اما حالا نمیتونست با همون جسارت حرف بزنه.
با خجالتی که باعث شده بود جمع تر بشینه زمزمه کرد :
-شما گفتین عاشقین!
کیونگ یکه ای خورد و ناخواسته کمی فاصله گرفت و نگاهشو از پسر دزدید.
-خب؟

-بنظرتون عشق بین دو تا...م..مرد...کار درستیه؟
کیونگ گوشت کنار لبشو از داخل گاز گرفت.
چه جوابی به این بچه میداد؟ اصلا این سوالات چه معنی داشتن وقتی تو همچین هچلی گیر افتاده بود؟
آه خفه ای کشید و دستشو رو پاهاش مالوند بلکه با فشردنشون از دردش کمتر شه.
-من فقط میدونم عاشق شدن و یا عاشق بودن اشتباه نیست.

تهیونگ نگاه شرمنده اشو به چشمای معلمش داد.
وقتی فکر میکرد بیشتر و بیشتر مطمئن میشد که عاشق جونگکوک شده و هیچ جوره نمیتونه بدون اون زندگی کنه.
پلک کوتاهی زد و سرشو خم کرد.
-وقتی حرفاتونو شنیدم مصمم تر شدم...حالا مطمئنم که راهم اشتباه نیست و برای رسیدن بهش باید تلاش کنم.
کیونگ اخماشو تو هم کشید.
این پسر در مورد چی حرف میزد؟

حوصله ادامه بحث رو نداشت.
فقط میخواست زودتر بره خونه و بی قراری بدنشو از بین ببره.
-اگه حالت خوب شده بهتره بری خونه...خانواده ات نگران میشن.
تهیونگ هومی زیر لب گفت و دوباره صداش زد:
-معلم دو؟
کیونگ بزاقش روبلعید و به ناچار جواب داد:
-بله
-میتونم ازتون خواهش کنم...بهم یه فرصت دیگه برای امتحانات بدین؟

به آرومی سرشو تکون داد.
-حتما یه شانس دوباره بهت میدم و این امتحان رو چشم پوشی میکنم.
پسر لبخند کمرنگی زد.
-م..منونم...من...حتما...اون فیلم هارو...پاک میکنم.
کیونگ بی صدا سرشو چرخوند. شاید ظاهرشو سخت و محکم نشون میداد اما همچنان شرم و خجالت تو چشماش موج میزد.

نمیتونست باور کنه این پسر شاهد تمام عشق بازی هاشون تو مدرسه بوده.
-بخاطر اتفاقایی که تو مدرسه افتاد عذر میخوام...من بهتون بی احترامی کردم و کار ناپسندی انجام دادم.
پسر از حرفی که شنیده بود چشماش گرد شدن و لبهاش با بهت از هم فاصله گرفتن.
باورش نمیشد معلم دو ازش عذر خواهی کرده.
-نه..نه...من معذرت میخوام...بخصوص برای کار امروز ام.

" Dreamy Caress "[Complete]Where stories live. Discover now