┨Chapter 19├ Dreamy Caress

104 22 8
                                    

-فکر میکنم اینبار گردگیریمون زودتر از دفعه قبل تموم شده.
کیونگ نیم نگاهی به کای انداخت و در جوابش سر تکون داد.
-کای من دیگه نمیتونم سر پا بایستم...میشه بقیه کار ها رو خودت انجام بدی؟
مرد قد بلند لبخند مهربونی زد و سمت پسرک رنگ پریده رفت.

-خیلی خسته شدی...برو یه کم دراز بکش تا من یه ناهار خوب برات درست کنم.
کیونگ نفس راحتی کشید و با پاهایی که کمی درد گرفته بودن سمت اتاق رفت.
کای با دقت به کیونگ نگاه کرد.
-حالت خوب نیست؟
کیونگ بزاقشو مضطرب قورت داد و با تردید سمتش برگشت.
-خوبم...فقط یه کم خسته ام.

کای نگاهشو رو صورتش چرخوند و به شونه های افتاده اش نگاه کرد .
بنظرش حال کیونگ با چیزی که خودش میگفت فرق داشت.
-برو استراحت کن
کیونگ لبخند بی رنگی زد و یاد دارو هاش افتاد
نگاهشو به ساعت داد و با صدای گرفته ای زمزمه کرد:
-یه لیوان آب برام میاری؟

کای با لبخند سر تکون داد و با ناپدید شدن پسر پشت در اتاق لبخندش جاشو به نگرانی عجیبی داد.
سمت آشپز خونه رفت و لیوان رو پر از آب کرد.
سعی کرد دلهره اشو کنار بزاره و با صورت آرومی که قبلا به کیونگ نشون داده بود وارد اتاق شه.
درو باز کرد و با لبخندی که از عشق پر شده بود سمت تخت رفت.

به صورت و ظاهر آرومش نگاه کرد و لیوان آب رو روی دراور گذاشت.
-خوبی؟
کیونگ بی حرف سر تکون داد.
-یه کم بخوابم خوب میشم.
کای لبشو گاز ریزی گرفت و با قدمهای کوتاه از اتاق بیرون رفت.
چرا کیونگ حرفی نمیزد؟ شاید خودش اشتباه فکر میکرد!

در اتاق رو نیمه باز گذاشت و از فاصله نسبتا دوری بی خبر به کیونگ نگاه کرد.
اخمی به داروهای توی دستش کرد و زبونشو رو لبهاش کشید.
بعد از کمی منتظر بودن درو آروم بست.
کیونگ لیوان خالی شده رو روی دارور برگردوند و پلکهاشو رو هم نشوند.
متوجه شک و شبهه کای شده بود.

پس با احتیاط و دور اندیشی کیسه دارو هاشو جای مناسبی از کمد پنهون کرد تا دست کای بهشون نرسه...
روی تخت برگشت و با خستگی دراز کشید.
فقط میخواست یه خواب عمیق و طولانی داشته باشه .

___________________

شاخه های ظریف موهاشو از روی پیشونیش کنار زد و به چشمای هراسونش لبخند زد.
دستشو عقب کشید و بی صدا به صورت خوشفرمش خیره شد.
قلبش به شدت میکوبید.

نفس عمیقی کشید و با قفل شدن انگشتاش بین انگشتای جونگ نگاهشو از صورتش به دستاشون داد.
-این انگشت ها هیچوقت از همدیگه باز نمیشن...جز اینکه مرگ اونا رو از هم دور کنه.
جونگ که تمام مدت به حرکات ریزش لبخند میزد اینبار با شنیدن جمله کوتاهش لبخندش پهن تر از قبل شد.

-دنیا به منو تو احتیاج داره...ما باید با هم بمونیم تا این جهان از عشق افسانه ای ما برای نسل های بعد آواز بخونه.
تهیونگ زبونشو دور لبش چرخوند.
آب دهنشو آروم قورت داد
-بیا شروع کنیم.
جونگ هر چند سعی میکرد عادی باشه اما باز هم خجالت میکشید و از نگاه کردن به سیاهی چشمای ته طفره میرفت.

" Dreamy Caress "[Complete]Where stories live. Discover now