┨Chapter 8├ Dreamy Caress

129 33 6
                                    

به پلکهای بسته پسر خیره شد و سرشو نزدیک برد و پشت چشماشو نرم بوسید. 
دستاشو رو موهای لطیفش کشید و لبخند غمگینی زد.

از رو تخت بلند شد و از تو آینه نگاه کوتاهی به خودش انداخت.
کیفشو گرفت و نیم نگاهی به صورت خوابیده کای کرد و از اتاق بیرون رفت.

شب گذشته با حرفای شیرین اما دردناکی سپری شد و تمام چشماش از حسرت داشتنش به بلور های شفاف تبدیل شدن.

دستشو زیر دماغش کشید و به فکری که یک ساعتی میشد ذهنشو درگیر کرده بود اجازه پر بار شدن داد.

نمیدونست درسته یا نه اما اگه واقعا انجامش میداد قلبش درهم میشکست و روحش با آتیشی که خودش شعله هاشو بنا کرده بود متلاشی میشد.

نفس مقطعی کشید و چشماشو آروم رو همدیگه گذاشت.
باید اینکارو میکرد حتی اگه به قیمت نابودی خودش تموم میشد.

پس بیخیال مدرسه رفتن شد و مطمئن بود کای تا چند دقیقه دیگه بیدار میشه به همین خاطر سریع از خونه خارج شد.

_______________

-خیلی عذر میخوام کسی اومده ملاقاتتون که وقت قبلی نداشته
زن اخم ریزی کرد و با کنجکاوی پرسید:
-چیکار داره؟
-گفته برای مشورت کردن اومده
زن لبخند کوچیکی زد با تکون دادن سر از منشی خواست اجازه ورود بده.
-باید بگم همه کسایی که میان اینجا بخاطر مشورت...
سرشو بلند کرد و وقتی کیونگسو رو تو چهار چوب در دید لبهاشو برچید.
-اوه آقای دو
کیونگ بعد از نفس عمیقی که کشید وارد اتاق شد.
-میتونم باهاتون حرف بزنم؟
لحنش نشون میداد تا چه حد بهم ریخته است و زن رو تا حدی نگران میکرد.
-بفرما
درو پشت سرش بست و جایی که دفعه قبل با کای نشسته بود نگاه کرد و با لبخند محوی نشست.
-حالت خوبه؟
کیونگ سرشو خم کرد و به دو طرفش تکون داد.
-من نمیدونستم باید چیکار کنم در واقع اومدم اینجا که مثل یه دوست باهاتون حرف بزنم نه یه روانپزشک که نگران کیم جونگینه...من کسی رو ندارم که تو این مورد باهاش حرف بزنم...پس هیچوقت مثل یه روانپزشک باهام صحبت نکن.
-پس میخوای از زیر پول ویزیتت در بری!؟
با مزاح گفت و آروم خندید.
کیونگ نگاهی به لبخندش انداخت و در جوابش بی صدا خندید.
-میتونم مثل یه دوست باهاتون حرف بزنم؟ پول ویزیتتون رو حتما میدم
-دوستا از همدیگه پول نمیگیرن 
پزشک با لحن محکمی گفت و لبخند مهربونی زد.
-حرفاتو میشنوم...میتونم تا یه ساعت بهت فرصت حرف زدن بدم
کیونگسو لبخند کوچیکی زد.
-یه ساعت برام کافیه

-در مورد جونگین میخوای حرف بزنی؟
-بله
کیونگ کمی تکون خورد و بزاقشو بلعید.
-باهام راحت باش...ما دوستیم و من مثل یه دوست به حرفات گوش میدم
-دیشب بهش اعتراف کردم...اون هم گفت که دوسم داره
زن سعی کرد حالت نگاهش تغییر نکنه تا کیونگ از حرف زدن منصرف نشه.
-نمیخواستم این اعتراف اتفاق بیفته...اما وقتی هر دومون به ملاقاتتون اومدیم من سعی کردم عادی حرف بزنم...من راست گفتم که بی دلیل درخواستشو قبول کردم تا فقط باهاش سکس کنم...اما بعدش ازش خوشم اومد.

" Dreamy Caress "[Complete]Where stories live. Discover now