┨Chapter 25├ Dreamy Caress

149 29 6
                                    

-کیونگسووو...گوشیتو خاموش کن.
با حرص بلند شد و آلارم گوشی رو خاموش کرد.
نگاهشو تو اتاق چرخوند و با بیرون اومدن کیونگ از دستشویی خمیازه بلندی کشید.
-ساعت چنده؟
کیونگ سمت کمد لباساش رفت.
-هفت
کای اخم ریزی کرد.
-چرا اینقدر زود بیدار شدی؟
-باید برم نرمش کنم، تو هم میای؟

دستشو رو چشماش کشید.
-نرمش؟ تو؟
کیونگ ریز خندید و سوئیشرت و شلوار ورزشیش رو پوشید.
-دکترم گفته باید اول هر صبح برم پیاده روی یا نرمش...امروز بخاطر جنابعالی دیر کردم.
کای بی میل پاشو از تخت پایین گذاشت.
-منم میام.
-پس زودتر آماده شو. آفتاب بیرون زده، نباید تو معرض نور آفتاب باشم.

کای آهان بلندی زیر لب گفت و با عجله سمت دستشویی دویید.
کیونگ با دیدن حالت احمقانه مرد با نمک خندید و از اتاق بیرون رفت.

________________

-چند وقته میدویی؟
-حدودا یک ماه.
کای بازدمشو با فشار رها کرد و سرعت پاهاشو بیشتر کرد.
-تنهایی؟
کیونگ نیم نگاهی به مرد انداخت.
-موقع دوییدن...نباید حرف بزنیم‌
کای چونه اشو کج کرد و تا آخر مسیر ساکت موند.
کیونگ بالاخره سرعتشو کم کرد و قدمهاشو به راه رفتن تشویق کرد.
کای نفس بلندی از دهنش کشید.

-اوههه...نمیخوای تموم کنی؟
-تازه یه ربع شده.
کای صورتشو تو هم کشید و دستاشو رو پهلوهاش فشار داد.
-آفتاب اومده
کیونگ به حرف موذیانه اش خندید و سری تکون داد.
-بریم تو سایه من یه کم نرمش کنم بعد بر میگردیم.
کای با شونه های افتاده و دستای آویزون پشت سرش راه افتاد.

___________________

-با هم بریم حموم؟
به چشمای ذوق زده و لبهای کش اومده کای نگاه کرد و با شیطنت ابروهاشو بالا انداخت.
-نوچ
فکشو کج کرد و با صدای کلفتی که از ته گلوش آزاد کرده بود لب زد:
-چرا نه؟
-خوشم نمیاد با بقیه برم حموم...از وقتی یادمه تنهایی رفتم.

دهن کای با بهت باز شد و وقتی کیونگ رو دید که سمت حمام میرفت سمتش دویید و قبل از بسته شدن در خودشو بین در جا داد.
-نبند نبند
صداش پس افتاد و کیونگسو با حرص کمی فشار داد.
-ه...هیییی...آهههه
تک سرفه ای کرد و کیونگ با چونه کج درو باز کرد و کای بعد از نفس عمیقی که کشید به زور داخل رفت.
-بدجنس
-گفتم نیا

-من که قبلا اون کهیر ها رو دیدم...دیگه بخاطر چی نگرانی؟
کیونگ اخماشو غلیظ تر کرد و پوووف بلندی کشید.
-اگه غر بزنی میندازمت بیرون.
کای سرشو تکون داد و مشغول در آوردن لباساش شد.
از پشت به کیونگ نگاه کرد و‌ متوجه شد که همچنان سعی میکنه خودشو از دیدش مخفی کنه.
لبخند کمرنگی زد و پسر رو با ملایمت سمت خودش چرخوند.
نگاهشو از چشماش به سینه ها و شکمش داد و با دقت به کهیر های ریز و قرمز خیره شد.

-اینا خوب میشن؟
-دکترم پماد و قرص داده...ولی جاشون میمونه.
-مهم نیست. همینکه خوب بشن کافیه.
کیونگ انگشت اشاره اشو رو سینه چپ مرد گذاشت و چند ضربه بهش زد.
توجه کای به چشماش جلب شد و با علامت سوال نگاش کرد.
-رون پامم یه چند تا کهیر کوچیک زده...تو خیلی رون هامو دوست داشتی.
کای که متوجه دلواپسی پسر شده بود لبخند مهربونی زد و جلوی پاهاش زانو زد.

" Dreamy Caress "[Complete]Where stories live. Discover now