┨Chapter 24├ Dreamy Caress

136 28 4
                                    

-حالت خوبه؟
کیونگسو نگاه خونسردی به زن انداخت.
-خوبم
-فکر نمیکردم بیای اینجا...خیلی وقته ازت خبر ندارم
-تو فقط تا زمانی که کای تو دردسر افتاده بود ازم خبر میگرفتی.
زن لبخند سردی به طعنه کیونگ زد و از پشت میزش بلند شد.
-تا حالا بهت گفته بودم زبون تندی داری؟

کیونگ قبل از ادامه دادن به بحثشون موضوعی که بخاطرش اومده بود رو مطرح کرد.
-از آخرین تماسمون حدودا دو هفته میگذره...دیگه بهم زنگ نزد و تمام تلفنامو بی جواب گذاشت...فقط با تکست های کوتاه بهم گفت که حالش خوبه و سرش شلوغه.
خانم پارک مقابل کیونگ نشست و متوجه نگرانی پسر شد.
-اومدی از حالش با خبر شی؟

سری تکون داد و بی حرف به زن خیره شد.
-از وقتی که موضوع رو فهمید کاملا سرگرم درساش شده...حتی تو تماس هامون هیچ حرفی از تو یا خودش نمیزنه تمام وقت هایی که با هم حرف میزنیم از اضطرابش میگه و منم سعی میکنم آرومش کنم.
کیونگ نفس راحتی کشید و هوم خفه ای گفت.
-پس حالش واقعا خوبه؟
-همینطوره
-همین کافیه.
لبخند بی رنگی به زن زد و زبونشو تو دهنش چرخوند.
-کیونگسو

پلک کوتاهی زد و نگاهشو به زن داد.
-بله
-نگران رابطه ات نباش...کای هیچوقت تمومش نمیکنه.
کیونگ لبخند کوچیک اما خونسرد و مطمئنی زد.
-ما بهم قول دادیم که وفادار بمونیم حتی اگه پنج سال یا ده سال طول بکشه...من به کای ایمان دارم.
زن بی حرف لبخند زد
-من باید برم...امروز چکاب دارم.
-مراقب خودت باش.

___________________

-علت کهیر های ریزی که رو بدنم زده چیه؟
-اینا واکنش بدنت در برابر دارو هاییه که مصرف میکنی...من بهت پماد میدم.
کیونگ آهانی زیر لب گفت و منتظر ادامه حرف دکترش موند.
-دارو هات تا الان تاثیر مثبت گذاشتن و بخاطر مراقبت هایی که خودت کردی حالت داره بهتر میشه.
کیونگ با خیال راحت پلک زد.
-پس همین دارو ها برای من مناسب ان؟

-همینطوره...حالا بستگی به روند بیماریت داره که تو چطور کنترلش میکنی باید آروم باشی و مرکز عصبیت رو تحریک نکنی.
کیونگ لبخند کوچیکی زد و بعد از شنیدن چند جمله کوتاه و موثر ، از پزشکش خداحافظی کرد و از مطبش بیرون رفت.
قدمهای آرومشو سمت ایستگاه اتوبوس گرفت و با ویبره کوچیک تلفنش، دستشو تو جیبش فرو برد
به تکست دریافتیش نگاه کرد.
" حالت چطوره؟ "
بازدمشو با دلتنگی بیرون فرستاد.

باز هم پیام های کوتاه!
" خوبم "
" مراقب خودت باش "
"حتما "
مطمئن بود حرفاشون تا همین جا به اتمام رسیده
هنوز هم حرفایی که کای زده بود رو به یاد داشت.
" از امروز میرم سر وقت درسام...دیگه مدام بهت زنگ نمیزنم و دلیل نمیخوام میذارم خودت تنهایی به درمانت ادامه بدی از این لحظه میتونی آزادانه به کارهات برسی کیونگسو "
با دلی که از شدت دلتنگی سرد شده بود تلفنشو تو جیبش فرو برد و قدمهاشو تند کرد.

" Dreamy Caress "[Complete]Where stories live. Discover now