S01|E02

1.2K 239 30
                                    

تاریخ نوشته‌ی‌اصلاح‌شده: شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱سوم‌شخص:

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تاریخ نوشته‌ی‌اصلاح‌شده: شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱
سوم‌شخص:

باران عامل عوض کردن پیراهن اش شد،
پیراهنی که با وجود حس کرد عطر لان‌ژان بر روی او قصد تعویض اش را نداشت ولی بی‌رحمانه شست باران آن رایحه را...
دستان‌اش سرد و تن‌اش لرزان!
فلوت را مقابل لب های کبود رنگ اش گرفته و درون او دمید
دیگر اشک هایش خشک شده بودند و حالی که کنون داشت کرختی بود!
حالی که بعد از ساعتها اشک ریختن وجود آدمی را می‌گرید...حس تهی بودن و رهایی!

♫ به صدای فلو ِت تنها و پریشان گوش فرا بده ♫
♫ در اعماق ابرهای شبی بی پایان ♫
♫ خوبیها و بدی ها همه محقق شده اند
♫ پس چگونه بسان رویایی پس از بیداری به آن بنگرم؟ ♫
♫ چگونه می توان تمجیدها ، سرزنشها ، سودها و ضررهای دنیای فانی را سنجید ♫
♫ با نجوای خون گرم بر تیغ های سرد ♫
♫ بر تیغه ی کوهستان های بلند یا رودخانه های دور ♫
♫ دوباره صدای نوای زیتر به گوش می رسد ♫
♫ ارتباط ما و زمان باهم بودنمان پاک و ناب خواهد ماند ♫
♫ باده ایی از شادی و غمهای زندگی و مرگ را به سالمتی مردی جوان بنوشید ♫
♫ ماه همچنان می درخشد پس نیازی به اندوه نیست ♫
♫ پس چرا با قلبی آماده در برابر سختی ها نایستیم
♫ و سهیم شویم نغمه ی این اهنگ را هر جا که هستیم ♫

-وی‌یانگ!

قلب‌اش خود را به سینه اش کوفت و لحظه‌ای تنفس را از خاطر برد
این صدا!
این لحن...
نه...نه این یک توهم بود، شاید زیر باران تب کرده و حالا هزیان میدید؛
شاید در خواب بود،
در رویا...شاید...
هر چه بود زیبا بود و پسرک غم سرشت با تمام وجود آرزو داشت که آن واقعی باشد!
که جان‌اش از برای برگرداندن او آمده باشد...
آرزو داشت و آرزوی پاک و کودکانه اش نگاه معصوم‌ او را بی‌درنگ با اشک لغزاند
حرارت جمع شدن اشک در نگاه‌اش و دیدی که لحظه‌ای تار تر از پیش می‌شد،
آن کبوتر لانه کرده در گلویش گویی حال گردن آن را میفشرد که چنین احساس بی‌تنفسی داشت،
کخ چنین نفس کشیدن برایش دشوار شده و قلب‌اش...
آن قلب عاشق همچون زندانی ای در قفص خود را به حسار سینه‌اش میکوفت...
عاشق بود
عاشق نیز می‌شناسد عطر یار را!
عطر یارش را به خوبی  می‌شناخت و این عطر را حالا به وضوح زیر دماغ خود احساس میکرد؛
عاشق بود و در آرزوی عشق از معشوق!

"دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم"...Wangxian...The Untamed...ادامه‌ی سریال (فصل اول)Where stories live. Discover now