تاریخ نوشته اصلی: پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹
ویرایش انجام شد ✔️✔️ ۱۳ آذر ۱۴۰۱
از دید وییانگ:+مادرت فوق العاده بود، دختری که حتی بهترین ها هم براش کم بودند
جینلینگ با شوقی غم آلود به حرفام گوش میداد
+اون هم زیبا بود و هم مهربون با یه دستپخت فوق العاده...
با یادآوری خواهر ارشد، بغض توی گلوم خونه میکرد
اون همیشه مثل یه فرشته بود...+اون همیشه مراقبم بود و داداش کوچولوشو باور داشت:)
از روی پیچ گذر کردیم که نگاهم به ورودی عمارت مقعر ابر افتاد
نگاهم به ورودی و قلبم باز بیقرارانه خودشو به سینه ام کوفت
لانژان
اون اونجا ایستاده بود
با دیدنش بیاختیار لبخند زدم و سرعتم رو زیاد کردم
به سمتش دویدم و اون با دیدن من لبخند زد
لبخندی که خوش آمد گویی من بود اما با برخورد نگاهش به رولان از صورتش محو شد
حالا غرق در سوال نگاهم میکرد!+لانژان
مردِمَن خیره نگاهم کرد و من ادامه دادم: جین لینگ اومده تا مارو برای جشن ریاستش بر قبیله جین، دعوت کنه
به محض خاتمه یافتن حرفام
رولان از داخل جیب لباسش چندتا دعوت نامه طلایی رنگ بیرون آورد و به سمت اربابنوردرخشان گرفت!
آره اون درخشانه:)
درخشان و برای من...×برای شما و ارباب درخشش بیانتها
ابرو هامو بالا دادم و اون با چرخش چشماش توی حدقه لب به ادامه حرفش باز کرد: و برای ویویژیان
اشاره اون به من باعث شد که لانژان به تایید سرتکون بده
جلو رفتم و با لبخند بازو های مردونه یشم درخشانمو بغل کردم: لانژان من ازش خواستم امشب اینجا بمونه، اشکالی که نداره؟!نگاهم کرد و بعد با اشاره سر به نگهبان وردی لبای قشنگش رو از برای حرف زدن باز کرد: ارباب جین لینگ رو تا اتاق مهمان راهنمایی کنید
•اما ارباب نور درخشان، طبق قوانین ورود حیوانات به خصوص سگ در عمارت ممنوعهدندون نما خندیدم و خطاب به جینلینگ ابرو بالا انداختم؛
آره، لانژان برای حفاظت من از چندین قانون دیگه به قانون های عمارت اضافه کرده بود
YOU ARE READING
"دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم"...Wangxian...The Untamed...ادامهی سریال (فصل اول)
Fanfiction📌وضعیت فصل اول: پایان یافته.⌛🖤 📌وضعیت فصل دوم: در حال نوشتن...⏳🤍 📌وضعیت فصل سوم: متوقف شده.🪧🤎 -چرا به من کمکم میکنی ؟! + از یه چیزی پشیمونم -از چی پشیمونی؟! -توی شهر بدونشب ، من کنارت نایستادم "دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم" این فف ادامهی سریا...