تاریخ نوشته اصلی: پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹
ویرایش انجام شد ✔️✔️ ۱۳ آذر ۱۴۰۱
از دید وییانگن
فس عمیقی کشیدم و روی تخت، به سمت لانژان به پهلو چرخیدم
خوابم نمیبرد
راستش حس گناه میکردم
من باعث شدم اون گریه کنه و از این بابت حالم بده:).
لانژان صاف دراز کشیده بود
خودمو به سمتش کشیدم و دستم روی روی سینهاش گذاشتم+خوابی؟
یشم سفیدم چشماش رو باز کرد و به سمتم چرخید:. خوابت نمی بره؟
لبخند ریزی روی لب هام نشوندم زدم و دستم رو به سمت صورت لانژان بردم
آروم موهایی که روی صورت قشنگش سایه انداخته بودند رو کنار زدم و با انگشتان مشغول نوازش موهاش شدم: چه طور میتونم بخوابم ؟
-مشکل چیه ؟لب پایینم رو به سمت پایین هدایت کردم و با غمی که توی سینه ام داشتم جوابش رو دادم: دیگه از این به بعد صبح ها تا غروب مشغول کار های آموزش تذهیب گری هستی و من...
نفسمو بیرون دادم: اینجوری من فقط شبا میتونم ببینمت...
گونه اش رو نوازش کردم و ادامه دادم: دلم نمیخواد این لحظات رو با خوابیدن خرابشون کنم...مرد زندگیم با لبخند یکی از دستاشو از زیر به دور کمرم حلقه کرد
با قرار گرفتن دستش دور کمرم حس عجیبی توی وجودم پدید اومدبیاراده لبخند زدم که نگاهم به پیشونی بند لانژان افتاد
دلم میخواست ببینم مثل قبل نسبت به اون واکنش نشون میده یا نه پس با دستمو به سمت اون دراز کرده، کمی جابهجاش کردماون فقط بهم لبخند زد
″چه طور میتونم اجازه بدم کسی که پدر ، مادر ، همسر یا بچه ام نیست به پیشونی بندم دست بزنه″
با لبخندش حرفی که در گذشته راجب پیشونی بند بهم گفته بود، توی سرم تداعی شد
+لانژان، یادته بهم گفتی اجازه نمیدی کسی که پدر ، مادر، همسر یا بچت نیست به پیشونی بندت دست بزنه ؟
به تایید حرفن سرتکون داد و من با شرارت فاصلهی بین سرامون رو کمتر کردم
روش خیمه زدم و با نگاه خیره به نگاهش لب باز کردم: من برای تو کودومشم؟
-همش...
YOU ARE READING
"دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم"...Wangxian...The Untamed...ادامهی سریال (فصل اول)
Fanfiction📌وضعیت فصل اول: پایان یافته.⌛🖤 📌وضعیت فصل دوم: در حال نوشتن...⏳🤍 📌وضعیت فصل سوم: متوقف شده.🪧🤎 -چرا به من کمکم میکنی ؟! + از یه چیزی پشیمونم -از چی پشیمونی؟! -توی شهر بدونشب ، من کنارت نایستادم "دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم" این فف ادامهی سریا...