تاریخ نوشته اصلی: پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۹
ویرایش انجام شد ✔️✔️ ۱۳ آذر ۱۴۰۱
از دید وییانگبا هر زحمتی که بود سوپ ریشه گل نیلوفر رو درست کردم و الان بعد از بیست دقیقه کلنجار رفتن با خودم ، تونستم میز رو بچینم
+لانژان، لانوانگجی
نفس عمیقی کشیدم
دستمو زیر چونه ام گذاشتم و به در خیره شدم+پس کجایی؟؟؟
خسته شده بودم
از صبح تا الان به این لحظات و تموم عکس العمل هایی که ممکن بود بگیرم فکر میکردم
دلم میخواست هرچه زودتر بیاد
آره دلم براش تنگ شده بود...همینجور که نشسته بودم ، تکه ام رو به زمین دادم و دراز کشیدم
اما هنوز چند ثانیه از دراز کشیدنم نگذشته بود که صدای قدم های منظم لانژان به گوشم رسیدبا یه لبخند دندون نما از سر خوشحالی بلند شدم و به سمت در رفتم و در همون لحظه که ژان میخواست درو باز کنه
درو باز کردم و با یک لبخند گرم به استقبالش رفتمنگاه متعجب ژان به من
نگاهی که باعث میشد بیاراده قهقهه بزنم+ارباب نور درخشان بفرمایید داخل
مقداری عقب رفتم و با دستم به داخل اشاره کردم و اینجا بود که لانژان میزی که چیده بودم رو دید
-وییانگ...این
سرمو پایین انداختم: برای تو درست کردم
اون نگاه
نگاه لانژان
اون نگاهی بود که از صبح آرزو داشتم ببینمشون
اون برق خاص و اون موج خوشحالی توی نگاهش+نمیای داخل؟
طبق عادت با انگشتم زیر ماغمو ماساژ دادم و به ژان که آروم وارد اتاق شد و پشت میز نشست نگاه کردم
نمیدونم چرا اما مثل یه بچه ای که بعد از چند وقت رفیقش به خونشون میاد و ذوق داره ، ذوق داشتم
به سمت میز رفتم و مقابل ژان نشستم و از برداشتن کاسهی چینی ، براش سوپ ریختم و آهسته مقابلش قرار دادم
به خاطر هیجانی که داشتم به سمت میز نیم خیز و دستامو زیر صورتم گذاشتم و نگاهمو به لانژان دادم
YOU ARE READING
"دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم"...Wangxian...The Untamed...ادامهی سریال (فصل اول)
Fanfiction📌وضعیت فصل اول: پایان یافته.⌛🖤 📌وضعیت فصل دوم: در حال نوشتن...⏳🤍 📌وضعیت فصل سوم: متوقف شده.🪧🤎 -چرا به من کمکم میکنی ؟! + از یه چیزی پشیمونم -از چی پشیمونی؟! -توی شهر بدونشب ، من کنارت نایستادم "دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم" این فف ادامهی سریا...