سقوط...
خشم...
درد...
من داشتم سقوط میکردم ، من داشتم سقوط میکردم درحالی که لانژان اسم من رو فریاد میزد...سیاهی...
ترس...
تنهایی...-وییانگ بیدار شو...
با ترس چشمام رو باز و روی تخت نشستم
لعنت به این کابوس تکراری...
بدنم از ترس میلرزید و قفسهی سینم تند تند عقب جلو میرفت...میتونستم غلتیدن ذرات عرق رو از روی پیشونیم حس کنم...
-وییانگ
آره اون فقط یه کابوس بود...
من برگشتم ، من الان کنار کسی ام که قلبم بهش تعلق داره...نگاهم رو به نگاه نگران لانژان دادم و خودم رو توی بغلش انداختم
من از کی داشتم گریه میکردم؟-هیشش...چیزی نیست داشتی کابوس میدیدی...
عطر تنش...
من به این عطر اعتیاد پیدا کردم
به حرفاش
به نگاهش
نه من بدون اون یک لحظه هم دووم نمیارماز آغوشی ک بهش اعتیاد پیدا کرده بودم بیرون و با فینفین به چشمای نگران لانژانم نگاه کردم
آره اون لانژان منه+به نظرت من برای ایلینگ لائوزو بودن زیادی ترحم انگیز نیستم؟
-وییانگلحن محکم لانژان...
من کنار اون خود واقعیم بودم ، مثل وقتایی که کنار شیجه حضور داشتم...من هنوز همون وییانگ ترسیدهی کوچولو هستم
کسی که نیاز به حمایت داره...نگاهم رو به سرو وضع مرتب لانژان دادم
آره اون خیلی وقته که بیدار شده+جایی میری؟
-اومممسوالی نگاهش کردم
پس بالاخره داره اون روز میرسه همونطور که قرار بود تذهیبگرها از گوسو اومدندامیدوارم که جشن آلینگ خراب نشه
از تخت بلند شدم و کمی بدنم رو کش دادم
خوب شد دیشب حموم کردم چون واقعا الان حوصلهاش رو ندارمخمیازه ای کشیدم و به لانژان که هنوزم روی تخت نشسته بود نگاه و به سمتش رفتم و با کشیدن دستاش ، اون رو بلند و به سمت در کشیدمش
YOU ARE READING
"دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم"...Wangxian...The Untamed...ادامهی سریال (فصل اول)
Fanfiction📌وضعیت فصل اول: پایان یافته.⌛🖤 📌وضعیت فصل دوم: در حال نوشتن...⏳🤍 📌وضعیت فصل سوم: متوقف شده.🪧🤎 -چرا به من کمکم میکنی ؟! + از یه چیزی پشیمونم -از چی پشیمونی؟! -توی شهر بدونشب ، من کنارت نایستادم "دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم" این فف ادامهی سریا...