تاریخ نوشته اصلی: پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۹
ویرایش انجام شد ✔️✔️ ۱۳ آذر ۱۴۰۱
از دید وییانگ-وی
چی ؟ چی شده ؟
با مقداری اخم چشمام رو باز کردم
باورم نمیشد که باز خوابم برده باشهلانژان منظم لباس های سفیدش و پیشونی بندش رو بسته بود و به وان کنار اتاق اشاره کرد
-بیا، باید حموم کنی...
متعجب نگاهش کردم
+ها ؟
-باید حموم کنی...تازه متوجه شدم که منظورش چیه
با دهن باز و خجالت پشت سرم رو ماساژ دادم+خودت چی ؟
-وقتی خواب بودی من حموم کردم...یشم سفیدم دوباره به وان اشاره کرد: بیا من حمومت میکنم
باورم نمیشد که درست شنیدم
حس میکردم گونه هام هر لحظه سرخ و سرخ تر میشند: نه خودم میتـ...با دیدن چهرهی جدیش حرفم رو قورت دادم و درحالی که با دستم سرم رو ماساژ میدادم آهسته به سمت وان تخت رو ترک کردم
راه رفتن به خاطر شیطنت دیشب زندگیم برام سخت بود و با هر قدم درد بدی رو توی عضلات پشتم احساس میکردمبه نیمه های اتاق که رسیدم تازه متوجه شدم که از روبهرو کاملا برهنه هستم و از پشت سر، لباسم مثل شنل آویزون و پشتم رو پوشونده؛
کلافه پوف کشیدم
به سمت وان رفتم و لباسم رو به گوشه ای پرت و داخل وان نشستم
حتی نشستن هم برام دردناک بود پس بیاراده لبم رو گاز گرفتملانژان مهربون بهم لبخند زد و با سطل داخل وان شروع به آب ریختن روی سر و بدنم کرد
از اینکه با لانژان ارتباط چشمی برقرار کنم خجالت میکشیدم و همونجور که توی وان نشسته بودم مشغول بازی با انگشت هام شدم
با فکر راجب دیشب و حتی الان، ضربان قلبم بینهایت تند میشدژان شروع به شستن موهام و صورتم کرد و من بیصدا نگاهم به دستام داده بودم
-وییانگ
نمیدونستم باید چکار کنم
آب دهنم رو قورت دادم و با تردید نگاهم رو به لانژان دادم-خوبی ؟
YOU ARE READING
"دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم"...Wangxian...The Untamed...ادامهی سریال (فصل اول)
Fanfiction📌وضعیت فصل اول: پایان یافته.⌛🖤 📌وضعیت فصل دوم: در حال نوشتن...⏳🤍 📌وضعیت فصل سوم: متوقف شده.🪧🤎 -چرا به من کمکم میکنی ؟! + از یه چیزی پشیمونم -از چی پشیمونی؟! -توی شهر بدونشب ، من کنارت نایستادم "دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم" این فف ادامهی سریا...