تاریخ نوشته اصلاح شده: شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱
سومشخص:لبخند نشسته بر چهرهی غمگین و معصومانه ی وییانگ حالا بیاختیار و واقعی بود
سرش را بر دستان مردانه و سفید یشم درخشانَش تکیه داد: لانژان من مثل یه پرندهی آزادم؛ نمیتونم یکجا بمونم...من باید اوج بگیرم!
-پس بیا باهم اوج بگریم:)
محو لبخند زد و اینگونه گفت،
لبخند محوی که از برای قلب غم دیدهی وییانگ دلیلی برای تپیدن شد!🥀🥀🥀
اتاقسکوت-مقر ابر»
صدای شلاق ضربات باران که بیرحمانه بر تن زمین فرود میآمد به گوش میرسید
دو مرد حالا با لباس های خیس ز باران در راس اتاق قرار گرفته و نگاه هایشان هرجایی بود جز چهرهی باران مقابل طرف مقابل!
سکوتی سخت حاکم بود که تنها صدای باران آن را میشکست؛
سکوتی که برای آشیان دلگیر بود
لبخندی شیطنت وار بر صورتاش نشاند و با رفتن به سمت بقچه ی لباس هایش، در برابر نگاه گرد شدهی نجیبزاده مقابل دست به گره ردایش برد...
این نجابت یکی از دلیلی بر عاشقی دیگری بود،
نجابتی که سبب شد زیبایش پشت به او کند...+اینقدر خجالت نکش!
خندید و با لبخندی خیره به عزیزش
پیراهن عوض کرد...لباس هایش را عوض کرده و با گردنی که به سمت شانهاش خم گشته بود خیره به زیبایش نگاه کرد
او واقعا اینجا بود!
او برای برگرداندنَش برگشته و حال هر دو در اتاق سکوت بودند...پس این سکوت!+لانژان!
آرام و با نگاهی که تردید در آن رنگ داشت به عقب چرخید
دستان اش همچون عادت همیشگی پشت کمرش جا گرفته و نگاه به نگاه پرستیدنی معشوقه اش داد،
معشوقی که لبخند زدن نگاه اش حلال شده و زیباتر از هر زیبایی قابل وصف میشد+میرم بیرون تا راحت لباستو عوض کنی!
عجیب بود که میل به اذیت کردنش نداشت،
نه حالا که از برای برگرداندن آن برگشته بود...خسته لبخند زده و قدمی به سمت در گشود ولی...-نرو!...
پایی که برای قدم برداشتن بلند شده بود، غرق در شوک بر زمین نشست
لب هایش ز هم فاصله گرفته و قلباش ضربانی در دست فراموشی سپرد
YOU ARE READING
"دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم"...Wangxian...The Untamed...ادامهی سریال (فصل اول)
Fanfiction📌وضعیت فصل اول: پایان یافته.⌛🖤 📌وضعیت فصل دوم: در حال نوشتن...⏳🤍 📌وضعیت فصل سوم: متوقف شده.🪧🤎 -چرا به من کمکم میکنی ؟! + از یه چیزی پشیمونم -از چی پشیمونی؟! -توی شهر بدونشب ، من کنارت نایستادم "دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم" این فف ادامهی سریا...