end of the first season
🥀🥀🥀بالاخره بعد از ساعتی گشتن و البته شیطنت کتاب مد نظر را یافت،
کج خندید و دستانَش با اضطراب به ورق زدن دفتر مشغول شدند...
سکوت سکوت سکوت!
در کتابخانهی ممنوعه که وییانگ بیمجوز وارد آن شده بود تنها سکوت به چشم میخورد؛
سکوت و البته صدای ورق خوردن دفتر تلسم های ممنوعه!+خودشه!
چه زیبا بود آن لبخند دندان نمای پر از حس خوشحالی؛
برگهی پیش رویش را با دقت زیر نگاه کنجکاوش بار ها مرور کرده، دفتر را میان پاهایش قرار داده و با دقت سعی دربیان تلسم مد نظر کرد
کف دست هایش را مقابل هم قرار داده و با تکرار آن ورد نور سفید در میان دستانش جا گرفت: کار کن، کار کن!
با آشوب گفت و آن درخشش را بر سمت شکمش هدایت کرد: آخ!
وجودش را دردی عظیم گرفت و پاهای کشیده اش را به نوبه ای لرزاند که کتاب از میاناش بر زمین فرود آمد+لعنت بهش!
دستش را بر روی شکمش نهاد،
این درد به قدری عظیم بود که گمان میبرد اجزای درونی اش در حال فروپاشی اند؛
انگار استخوان لگنش در حال از هم گسستن بوده و زیر آن حفرهی خاستنی نافش به گرما نبض زد: خدا لعنتت نکنه لانژان!بر زمین و روی زانو هایش فرود آمد
چهرهاش از درد پر از شبنم های عرق گشته بود: همش تقصیر توئه!
دردمند بر روی شکمش خم شد: ولی محض رضای خدا کار کن، کار کن که خیلی درد داره!
بیشتر شکمش را فشرد و با شکل گرفتن حقیقت پیش رویش نگاهش به سرعت گرد شد: فقط نصف روز وقت دارم و هنوزم برای حاضر باش جشن نرفتم...
به سرعت از جا برخواست و پیش از برداشتن قدمی نگاه اش از درد لرزید: وییانگ تو از پسش برمیای!بر چهرهی دردمندش دست کشید و با قدم های سست و لرزانش
بعد از برگرداندن کتاب بر قفسه، همانگونه که آمده بود در سایه ها نیز کتاب خانه را ترک کرد🥀🥀🥀
*نگاشون کن!
***اونا واقعا برای هم ساخته شدن...
**دوتا از ابر قدرتا!
: ساکت!
YOU ARE READING
"دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم"...Wangxian...The Untamed...ادامهی سریال (فصل اول)
Fanfiction📌وضعیت فصل اول: پایان یافته.⌛🖤 📌وضعیت فصل دوم: در حال نوشتن...⏳🤍 📌وضعیت فصل سوم: متوقف شده.🪧🤎 -چرا به من کمکم میکنی ؟! + از یه چیزی پشیمونم -از چی پشیمونی؟! -توی شهر بدونشب ، من کنارت نایستادم "دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم" این فف ادامهی سریا...