"مدت زیادی بود که به این بازی فکر میکردم و قصدم طراحی یه نوع بازی بود که برای رده سنی بزرگسالان باشه. ایده اولیه درمورد دهکده ای بود که توسط بیگانه ها تصرف شده، و کارکترهای بازی، انسان هایی بودن که برای جلوگیری از حمله ی این بیگانه ها به این روستا حمله میکردن. تیم ایده پردازی این موضوع رو مطرح کرد که بهتره این حمله ها به صورت گروهی باشه و این به ذهنمون رسید که بازی رو گروهی و آنلاین طراحی کنیم. ژانر های بازی شامل استراتژیک، ماجراجویی و اکشن که شامل بتل رویال، بازی بقا و گاهی اوقات هک اند اسلش میشه، هست. طراحی این بازی حدود سه سال زمان برده و بودجه ای که براش در نظرگرفتیم صد میلیون دلاره و طبق برنامه ریزی، درآمدسالیانه ای که برای این بازی تخمین زده شده، حدودا هشت میلیارد دلاره. اینجا یک دمو از بازی برای همه آماده کردیم و امیدواریم بعد از بررسی های لازم، این بازی به طور رسمی وارد بازار بشه."
دختری که چوکر نازکی به دور گردنش داشت، توضیح داد و بعد از تعظیم کوتاهی، سر جای خودش نشست. به طرف سجونگی که کنارم نشسته بود برگشتم و سرم رو به گوشش نزدیک کردم.
"اونی که چوکر داشت اول اسمش"ی"داشت، درسته؟"
سجون به نشونه ی تایید سر تکون داد.
"درسته هیونگ، و اسمش هوآنگ یجی هست، سرپرست تیم طراحی."
هومی گفتم و به صندلیم تکیه دادم. صدامو صاف کردم و شروع کردم.
"خانم هوانگ، ممنون از توضیحاتتون. اما فکر نمیکنید درآمد سالیانه ای که تخمین زدید، خیلی زیاده و احتمال اینکه این بازی اونقدر هم توی پلتفرم ها محبوب نشه هم هست؟"
دختر سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.
"درسته، اما این موضوع برای تمام بازی هایی که سراسر دنیا طراحی میشن صدق میکنه. عوامل زیادی درمحبوب شدن یک بازی نقش دارن که یکی از مهم ترین عوامل، گرافیک و حس بازیه. هدف نهایی یک بازی، ایجاد یه حس خوشایند برای بازیکنه، طوری که بازیکن گذشت زمان رو حس نکنه، و تیم ما با آگاهی کامل نسبت به این موضوع، تمام تلاشش رو کرده که نتیجه ی رضایت بخشی بگیره. از جایی به بعد موفقیت یا شکست یک بازی توی بازار، بستگی به شانس داره."
تمام حرفاش درست بود.
"ممنونم. بعد از بررسی های لازم، نتیجه رو بهتون اعلام میکنم. همگی، خسته نباشید."
و از جا بلند شدم و بعد از برداشتن فلشی که دموی بازی داخلش بود، به همراه سجون از سالن خارج شدم.
"یادم نرفته که هنوز برام توضیح ندادی که کل دیروز رو کجا بودی."
همونطور که به سمت اتاقم میرفتم به سجون گفتم. قدم هاشو تند کرد که کنارم راه بره و با لحن حق به جانبی شروع کرد.
YOU ARE READING
Broken Spirit
Fanfictionچانگ کیون : گاهی چشم هامو باز میکنم و حتی نمیدونم الان کجام.. کارهایی رو انجام میدم که درحالت عادی هیچ وقت سراغشون نمیرم!..من از تتو متنفرم ولی حالا دقیقا سه تا تتو روی بدنم دارم! به خودم میام و خودم رو تو آغوش یه پسر پیدا میکنم! دوست های جدیدی پیدا...