دختر رو به روش و جایی که مینگیو نشسته بود،نشست و درحالی که یه پاش رو روی پای دیگش مینداخت به چانگ کیون لبخندی که بیشتر مسخره کردن به نظر میرسید زد و در سکوت بهش خیره شد..
چانگ کیون آستین کتش رو کمی بالا کشید و با نشون دادن ساعتش به یجی با تحکم روی هرکلمش گفت:"هفده دقیقه!.."
یجی لباسش رو صاف کرد و آرنج هر دو دستش رو روی میز گذاشت و همونطور به چانگکیون نگاه کرد. "منظورت چیه؟"
چانگ کیون گلوش رو صاف کرد و بعد از پایین کشیدن آستین کتش جمله یجی رو تصحیح کرد:"منظورتون چیه؟..فکر کنم منظورتون از اون جمله این بود..چون به هرحال من و شما انقدر به هم نزدیک نیستیم که بتونیم ادب رو فراموش کنیم..و این خیلی عجیب به نظر میرسه که دختر آقای هوانگ متوجه اهمیت آن تایم بودن سر قرار نباشه!"
دختر یکی از دستاشو زیر چونش گذاشت و پاهاشو کنار هم قرار داد. "نه اتفاقا، منظورم دقیقا چیزی بود که گفتم ایم چانگکیون. بهتره که توام انقدر رسمی نباشی، چون بدون هیچ تلاشی هم حوصله سر بری،و خب...راستش توی ترافیک بودم، پس بهتره انقدر کشش ندی."
چانگ کیون کلمه "حوصله سر بر" رو زیر لب زمزمه کرد و نفس عمیقی کشید..بعد از چند ثانیه مکث به یجی خیره شد و پرسید:"فکر کنم برخلاف میل من برای بی دردسر انجام دادن این قرار شما چنین قصدی ندارید..این از سروضعتون.."
با انگشت اشارش به یجی اشاره کرد و ادامه داد:"اون از دیر اومدنتون و حالا هم این لحن حرف زدن.."
و سرشو با تاسف تکون داد.
یجی با نگاه حق به جانبی به پسر روبهروش نگاه کرد. "اونی که از همون اول به من گیر داد تویی. تیپ من هیچ مشکلی نداره! اونی که عجیبه تویی، میدونی چرا؟ چون با این کت شلوار یک دست مشکی عین آدمایی شدی که یه جلسه کاری مهم دارن! اصلا تو استایلم نیستی ایم چانگکیون. بهتره که از دستیارت یاد یگیری که چطور مناسب سنت لباس بپوشی. من ۲۲ سالمه و اینطور لباس پوشیدن برای آدمای هم سن من کاملا عادیه."
دستشو توی هوا تکون داد. "حالا هم بهتره یه چیزی سفارش بدیم، چون من واقعا گشنمه."
چانگ کیون تکیش رو از صندلی گرفت و به سمت یجی خم شد و با جدیت توضیح داد:"درواقع..این قرار هیچ فرقی با یه جلسه کاری مهم نداره یجی شی!..ماهمین الان نماینده خانواده هامون هستیم!..و منم موافقم!..احتمالا وقتی مشغول خوردن بشید کمتر حرف میزنید!"
و با اشاره دست به گارسون فهموند که میخوان سفارش بدن..
یجی با عصبانیت بهش نگاه کرد و با صدای آرومی به حرف اومد: "عین یه فسیلِ ده هزار ساله ای، همونقدر فرسوده و خسته کننده!"
و به سرعت هندزفری رو از کیف کوچکش بیرون اورد و مشغول گوش دادن به آهنگی که پخش کرد شد.
YOU ARE READING
Broken Spirit
Fanfictionچانگ کیون : گاهی چشم هامو باز میکنم و حتی نمیدونم الان کجام.. کارهایی رو انجام میدم که درحالت عادی هیچ وقت سراغشون نمیرم!..من از تتو متنفرم ولی حالا دقیقا سه تا تتو روی بدنم دارم! به خودم میام و خودم رو تو آغوش یه پسر پیدا میکنم! دوست های جدیدی پیدا...