part 20-Traumatic memory

60 7 19
                                    

چانگکیون با احساس فشردگی بدنش کم کم هشیار شد. چشماشو به آرومی باز کرد و اولی چیزی که دید، یک تیکه پوست و یک لباس بود. خیلی سریع خودش رو عقب کشید. فکر به اینکه کانگ ته، یا جین اون رو به یه مکان دیگه اورده باشن، بهش اجازه نمیداد که درست فکر کنه.

با دیدن هیونگوونی که با دستای باز و با تعجب بهش نگاه میکرد، تمام اتفاقات دیشب توی ذهنش اومد.

از رفتار عجیبی که نشون داده بود ناخودآگاه گونه هاش سرخ شدن.‌ "صبح بخیر هیونگ."

هیونگوون دستش رو آروم پایین اورد. رفتار چانگکیون خیلی عجیب بود... "صبح...بخیر...؟"

هیونگوون با لبخند خواب‌آلودی سر جاش نشست. "هی، اشکالی نداره... دیشب گفتی مثل بچگی هامون، یادت نمیاد که چندبار اینطوری از خواب بیدار شدیم؟" بعد از گفتن این حرف، چشماشو مالید و سعی کرد خواب رو از خودش دور کنه.

چانگکیون هم روی تخت نشست و درحالی که دستش رو پشت سرش میکشید به ساعت نگاه کرد...با دیدن ساعت که 11 صبح رو نشون میداد با وحشت از روی تخت بلند شد:"چطور تونستم انقدر بخوابم؟"و بدون توجه به هیونگوون،گوشیش رو که قبل از خواب روی میزش گذاشته بود برداشت و به تعداد تماس های مینگیو نگاه کرد..

به سرعت شماره ی مینگیو رو گرفت و بعداز خوردن یک بوق صدای مینگیو تو گوشش پیچید:"صبح به خیر!..."

هرچند تلاش می کرد پرانرژی به نظر بیاد مشخص بود هنوز خستست..

"کجایی؟"

"سرکار!...دارم جای دوتامون کار میکنم رفیق!..خواب بودی؟"

نفس عمیقی کشید و جواب داد: "آره، نمیدونم چرا انقدر خوابیدم. متاسفم."

مینگیو خندید و جواب داد: "کم کم دارم به این کلمه حساسیت پیدا میکنم چانگ، اوکی متوجهم که متاسفی. الان تنها کاری که باید بکنی اینه که زودتر خودتو به دکتر بنگ برسونی، چون برای اینکه بهت وقت بده، از بین رفتم."

چانگکیون سر تکون داد. "من الان حرکت میکنم. بعد از اون به شرکت میام، اوکی؟"

جواب مینگیو پر انرژی بود. "منتظرم چانگ."

و بعد از اون، بدون شنیدن هیچ خداحافظی تماس قطع شد.

وارد سرویس بهداشتی شد و بعد از مسواک و شستن صورتش با عجله خارج شد، اما با دیدن هیونگوونی که روی شکمش خوابیده بود و به پنجره نگاه میکرد، متوقف شد. "هیونگ، خوبی؟"

هیونگوون چونه‌ش رو روی تخت گذاشت و به چانگکیون نگاه کرد. "حوصلم سر رفته." تقریبا غر زد.

"دوست داری با من بیای شرکت؟"

پسر ناخودآگاه به زبون آورد و واکنش سریع هیونگوون اون هم درحالی که چشم هاش برق میزد باعث شد هیچ راهی برای عوض کردن پیشنهادش نداشته باشه:"میتونم بیام؟"

Broken SpiritWhere stories live. Discover now