part 6-Mr.PARK!

14 5 0
                                    

چانگ کیون نگاهی کوتاهی به دست هیونگ وون انداخت و به ناچار برای لحظه کوتاهی دستش رو به دست اون پسر زد تا نشون بده که دست داده..

نگاهشو رو به سمت سجونی که با چشم هایی که نمیفهمید چی رو میخوان بگن بهش خیره شده بود چرخوند..

سجون با چند قدم کوتاه و لبخند محوی گوشه لبش جلو اومد. "سلام چانگکیون...عام...فکر کنم باید تبریک بگم، درسته؟" مکثی کرد و ادامه داد. "ت...تبریک میگم."

اگه صادقانه به احساساتش فکر میکرد به این نتیجه میرسید که از سجون هیچ کینه ای نداره..اون فقط یه پسرعمو بود که گه گاهی هم رو میدیدن؟

دستش رو جلو برد و هنگام برخورد دست هاشون متوجه گر گرفتی سجون شد..لبخند کم جونی زد:"ممنون سجون هیونگ.."

سجون که حالا تقریبا اثری از لبخند روی لبهاش نبود، سر تکون داد. "به نظر میرسه که به آرزوت رسیدی، خوشحالم که اینطور خوشحال میبینمت."

چانگ کیون لبخند عصبی ای که شبیه به پوزخند بود رو روی لبش نشوند و زمزمه کرد:"خوشحال؟"

بعداز مکث کوتاهی ادامه داد:"ممنونم که چنین حسی داری هیونگ.."

و بعد از اون به سمت پدربزرگش که منتظر بود چانگ کیون به سمتشون بره قدم برداشت..تو این مدت یجی هم کنار پدر بزرگ ایستاده بود...درحالی که به سمتشون میرفت به یجی خیره شد..دخترقد بلندی که موهای لخت و بلندش رو پشت سرش بسته بود و با لبخندی که به نظر میرسید خجالت کشیده به چانگ کیون نگاه میکرد...چانگ کیون ابدا پسر بی ادبی نبود..اون هم نه وقتی که نوه ی آقای ایم بود..ولی نمیتونست نگاه پراز ناراحتیش رو به سمت یجی روونه نکنه!..مخصوصا وقتی به این فکر لعنتی فکر کرد که نکنه همه چی زیر سر همین دختر باشه و اون پیشنهاد نامزدی رو داده باشه!

پدربزرگ با لبخند به چانگکیون نگاه کرد. "چانگکیون، امیدوارم در کنار هم خوشبخت باشید پسرم، با یجی تنهاتون میذارم، ولی لطفا زیاد طولش ندید چون میخوایم همگی با هم بنوشیم."

چانگکیون تمام مدتی که پدر بزرگش حرف میزد، سرش رو پایین انداخته بود و سعی میکرد خودش رو کنترل کنه. با رفتن آقای ایم به دختر نگاه کرد. نمیتونست حرفی بزنه، پس فقط منتظر موند.

یجی با گونه های سرخ و لبخندی که هیچ شباهتی به لبخند نداشت، به چانگکیون نگاه کرد. "خوشبختم..."

چانگ کیون برای لحظه کوتاهی به یجی خیره شد و نگاهش رو ازش گرفت..زمزمه کرد:"خوشبخت؟.."

درحالی که چشم هاش رو بهم فشار میداد سرش ر و تکون داد و دوباره نگاهش رو به سمت یجی چرخوند و به سختی به زبون آورد:"من..منم!..منم خوشبختم خانوم هوانگ!"

تلفظ غلیظ خانوم هوانگ تنها چیزی بود که تو کلام میتونست باهاش ناراحتیش رو نشون بده..اگه اون دختر باعث این نامزدی شده بود...نشون میداد حتی قدرت اون هم از ایم چانگ کیون بیشتره...احساس عروسک آقای ایم بودن دوباره سراغش اومده بود و حس خفگی وجودش رو گرفته بود..

Broken SpiritWhere stories live. Discover now