به محض اینکه در اتاق رو بست صدای تقه خوردن به در باعث شد مجبور بشه در رو باز کنه..مینگیو پشت در ایستاده بود وبلافاصله وارد اتاق شد و با نگرانی پرسید:"چانگ کیونا..."
ولی قبل از اینکه حرفش رو تموم کنه جین جواب داد:"اونجوری که پیری فکر میکنه نابغه نیستیا آقای دستیار!"
چشمای مینگیو به گشادترین حدی که میتونست دربیاد دراومد..و زمزمه کرد:"پیری؟..آقای دستیار؟..."و بلند تر گفت:"چانگ کیونا تو مستی؟"
یوجین اعتراضش رو با یه داد کوتاه و صدای خیلی بلند نشون داد و غر زد:"چانگ کیون اینجا نیست!..من جینم!..چرا نمیتونی بفهمی؟"
مینگیو درحالی که به چانگ کیونی که جلوش بود خیره شده بود با شک پرسید:"پس چانگ کیون کجاست؟"
یوجین درحالی که به سمت چمدون چانگ کیون میرفت جواب داد:"خوابیده!"
مینگیو به سرعت به یوجین نزدیک شد و بازوی یوجینی که خم شده بود و بین لباس های چانگ کیون دنبال چیزی میگشت رو گرفت و به سمت خودش کشید و بوش کرد:"بوی الکل که نمیدی..."
یوجین دست مینگیو رو پس زد:"چیکار میکنی؟"اخم ریزی کرد و دوباره شروع کرد به گشتن بین لباس های چانگ کیون و همشون رو روی تخت ریخت..بعد از چند دقیقه و پیدا نکردن چیزی که میخواست دست هاش رو به کمر زد و غر زد:"این چانگ کیون چرا یه لباس نداره من بپوشم؟...آقای دستیار تو لباس مباس چی داری همراهت؟"
مینگیو با تعجب پرسید:"ببخشید؟"
یوجین سریع گفت:"نه..اینو جواب بده..تو ژاپنی بلدی؟"
مینگیو سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و یوجین دوباره پرسید:"رمز کارت چانگ کیون هم بلدی؟"
مینگیو پرسید:"رمز کارت خودت رو از من میخوای؟"
یوجین غر زد:"آقای دستیار!فقط بگو میدونی یا نه!"
مینگیو که حس میکرد داره از دست چانگ کیون عقلش رو از دست میده گفت:"میدونم!ولی تا بهم نگی چرا داری اینجوری رفتار میکنی،با لهجه صحبت میکنی و خودتو با یه اسم دیگه معرفی میکنی رمزت رو بهت نمیگم!..هرچند میدونم این هم یه شوخیه چون تو حافظه خیلی خوبی داری و بعید میدونم رمزت یادت نیاد!"
یوجین ادای حرف زدن مینگیو رو درآورد که باعث شد مینگیو با وحشت عقب بره:"تو حافظه خیلی خوبی داری و بعید میدونم رمزت یادت نیاد"و بعد ادامه داد:"آقای دستیار..اونی که حافظش خوبه اون چانگ کیونه!..من اگه حافظم خوب بود امتحان تاریخ چندماه پیشم رو خوب میدادم!"
مینگیو پرسید:"امتحان تاریخ چندماه پیشت رو؟"
یوجین درحالی که چک میکرد ببینه کارت چانگ کیون توکیف پولش هست یا نه جواب داد:"آره دیگه من چندماه پیش امتحان داشتم و بعدشم فارغ التحصیل شدم!"
YOU ARE READING
Broken Spirit
Fanfictionچانگ کیون : گاهی چشم هامو باز میکنم و حتی نمیدونم الان کجام.. کارهایی رو انجام میدم که درحالت عادی هیچ وقت سراغشون نمیرم!..من از تتو متنفرم ولی حالا دقیقا سه تا تتو روی بدنم دارم! به خودم میام و خودم رو تو آغوش یه پسر پیدا میکنم! دوست های جدیدی پیدا...