مین هیوک دستش رو بین موهاش و با نگرانی به اطرافش سرک کشید:"جدی جدی گم شده جوهان؟..به خاطر اینکه من یکم دیر قبول کردم بیام پیشش؟"
جوهان تا به حال مینهیوک رو انقدر مضطرب ندیده بود با لحن آرامش بخشی جوابشو داد. "نمیدونم، و الان سعی کن به خودت مسلط باشی هیونگ، چون هرطور شده باید پیداش کنیم و نذاریم تنها بمونه."
مینهیوک که به نظر میرسید قانع شده، سرتکون داد. تمام مکان های خلوت اطراف بار رو گشتن ولی هیچ اثری از یوجین نبود. مینهیوک تقریبا بغض کرده بود. "جوهانی...گفتی باید پیداش کنیم، ولی اون اینجا نیست..."
جوهان به مینهیوک نگاه کرد. "بیا بریم جلوی بار و از آدما بپرسیم، مطمئنا کسی اون رو دیده."
مینهیوک سریع سر تکون داد و با هم به سمت بار رفتن، اما با رسیدن به نزدیک بار و دیدن فیگور آشنای چانگکیون به همراه چمدونش، مینهیوک با عصبانیت به سمتش رفت و یقشو بین مشت هاش گرفت. "کدوم گوری بودی لعنتی؟! نمیفهمی که نباید همینجوری سرتو بندازی پایین و هرجایی بری؟!"
یوجین با تعجب به مینهیوکی نگاه کرد که به شدت عصبانی بود و در عین حال چشماش پر از اشک بود. "چ...چیزی شده هیونگ؟ حالت خوبه؟"
مین هیوک نفس عمیقی کشید و بعد از چند ثانیه یقه یوجین رو ول کرد..صدای جوهان از پشت سر مین هیوک شنیده شد:"حالت خوبه جین؟..ما کل این اطراف رو دنبالت گشتیم!"
یوجین سرشو تکون داد و انگشتش رو به سمت راست گرفت و به جایی اشاره کرد:"اونجا بودم!"
مین هیوک و جوهان همزمان رد اشاره رو گرفتن و چشمشون به تابلوی سرویس بهداشتی خورد و باعث شد مین هیوک با صدای تقریبا بلندی اعتراض کنه:"لعنت بهت!"
یوجین کمی مکث کرد و به چشمای مین هیوک خیره شد:"نگرانم شدی هیونگ؟فکری کردی بلایی سرم اومده!"
مین هیوک روشو به سمت جوهان چرخوند و جواب یوجین رو داد:"نخیرم!..فقط ترسیدم بعدا به خاطر اینکه مواظبت نبودم تنبیه بشم!.."
یوجین لبخند پررنگی زد:"هیونگ-!"
مین هیوک که از آگیوی با لهجه یوجین خندش گرفته بود به سختی خودشو کنترل کرد و به سمتش برگشت:"بله؟"
یوحین به سرعت پرسید:"اگه بلایی سرم بیاد تو ناراحت میشی نه؟"
مین هیوک تصحیح کرد:"گفتم که دلم نمیخواد بازم تنبیه بشم!"
یوجین سرشو به معنی فهمیدن تکون داد و ادامه داد:"پس..میذاری بیام خونت؟"
مینهیوک به جوهان نگاه کرد، منتظر بود که حداقل جوهان از این وضعیت نجاتش بده، اما اشتباه میکرد، چون جواب جوهان دقیقا چیزی بود که ازش دوری میکرد. "معلومه که میذاره! چون معلوم نیست وقتی که چانگکیون بشی، به خاطر اینکه توی خیابون خوابیدی چه بلایی سر مینهیوک بیاری."
YOU ARE READING
Broken Spirit
Fanfictionچانگ کیون : گاهی چشم هامو باز میکنم و حتی نمیدونم الان کجام.. کارهایی رو انجام میدم که درحالت عادی هیچ وقت سراغشون نمیرم!..من از تتو متنفرم ولی حالا دقیقا سه تا تتو روی بدنم دارم! به خودم میام و خودم رو تو آغوش یه پسر پیدا میکنم! دوست های جدیدی پیدا...