🧡7

925 189 2
                                    

شام با توجه های چان به بکو غذا جلوش گذاشتناش،رنگ عوض کردن بکو نیشخندای رو اعصاب سهون گذشت.حالا کنار هم رو تخت چان تو بغل هم خوابیده بودن.سرش رو بازوی چان و چونه ی یول رو سرش بود.پیشونیشو به سینه چان چسبوند و عطرشو به ریش کشید.حالش با چان زیادی خوب بود.ارامش داشت.چان بوسه ای رو سرش گذاشت و بعد از مطمئن شدن از بیدار بودن بک،ازش پرسید:
+"سهون از کجا در موردمون میدونست؟"
*"وقتی رفته بودی پیش مامانت اینا،یه صحبتایی کردیم که فهمید."
+"اوه.شیومین هیونگم که میدونه.اره؟"
*"اره"
+"کس دیگه ای نیست؟همین سهون واسه هفت جدم بسه.بس که با نیش و کنایه با ادم حرف میرنه."
بک دندون غروچه ای کرد .
*"اونو که خودم حسابشو میرسم ولی نگران نباش کس دیگه ای نمیدونه."
چان چیزی نگفت فقط محکم تر بکو بغل کرد.سرشو خم کرد و بوسه ابداری رو لباش گذاشت.
+"امروز قرار بود ببرمت یه جایی ولی خب نشد.فردا میریم به جاش.خوبه؟"
بک لبخند شیرینی زد و سرشو تکون داد.پس چان یادش نرفته بود.عصر که برگشت فکر کرد چان کلا یادش رفته.
+"شب بخیر"
*"شب بخیر"
صبح تا چشماشو باز کرد،چان رو که با بالاتنه لخت نصفه تو کمد بود،دید.یکم چشماشو مالید تا بتونه راحت تر کمر عضله ای دوس پسرشو دید بزنه.لب پایینشو گاز گرفت.نمیتونست از تصورای خیسی که تو ذهنش شکل میگرفت جلوگیری کنه.دست خودش نبود ولی هر وقت چانو برهنه میدید ناخوداگاه تصیور یه رابطه هات جلو چشماش نقش میبست.
قبل از اینکه چان اعترافشو بشنوه،به ذهن منحرفش اجازه نمیداد زیاد از این تصورا کنه.چان اونو مثل برادرش میدید اونوقت بک هر شب تو ذهنش لختش میکرد و باهاش فانتزی میساخت.اما الان دیگه چان مال خودش بود.هرجور دلش میخواست تصورش میکرد.بک از باتم بودن خودش اونم در برابر چان شکی نداشت.برای همین مدام به این فکر میکرد که بدن عضله ای چان وقتی روش خیمه زده چقدر میتونه هات باشه.
+"بیدار شدی؟"
با صدای چان لعنتی به ذهن منحرفش فرستاد.همینش مونده بود که تو هفته اول با هم بودنشون جلوی چان با تصورش راست میکرد.
*"اوهوم.صبح بخیر"
+"صبح تو هم بخیر"
خم شد و بوسه ی صبحگاهیشو بهش داد.
+"انقد ناز و کیوت خوابیده بودی دلم نیومد بیدارت کنم.حالا که خودت بیدار شدی،پاشو دست و صورتتو بشور.باید راه بیفتیم تا قبل از ظهر برسیم."
بلند شد سمت دستشویی رفت تا دست و صورتشو بشوره.
*"کجا میریم؟"
+"سورپرایزه.بدو"
بک که از قبلم کنکاو تر شده بود سریع داخل رفت و بعد با صورت خیس و موهای بهم ریخته بیرون اومد.تیشترتش خیلی براش گشاد بود و کوچولوتر نشونش میداد.چان رسما داشت با نگاش قورتش میداد و این برای رنگ گرفتن دوباره لپاش کافی بود.عین بچه ها دستاشو تو هم گره کرده بود و با لپای رنگی چانو نگاه میکرد.چانیول دیگه نتونست تحمل کنه.این ورژن بکهیون زیادی خوردنی بود.
روبه روی بک وایساد و صورتشو قاب گرفت.
+"اینجوری نکن.این همه کیوتی واسه قلبم بده."
گفت و لباشو کوتاه ولی محکم بوسید و عقب کشید.
+"زودتر اماده شو.همینجوری ادامه بدی نمیتونم خودمو کنترل کنم. اونوقت تا شبم نمیرسیم."
بکهیون با لبخندی که بیشتر از این کش نمیومد،اماده شد و چند دقیقه بعد تو ماشین چان نشسته بودن.امروز روز تعطیل بود و ادمای کمتری تو خیابون بودن ولی بازم احتیاط کردن و صبح زود حرکت کردن که هم شناخته نشن هم زود برسن.
تو طول راه بلند بلند اهنگ میخوندن و میرقصیدن.این عادتشون بود. هر وقت با هم سوار یه ماشین میشدن،اینقدر سر و صدا و ورجه وورجه میکردن که اخرش از خستگی بیهوش میشدن.اینبارم بعد از یکی دو ساعت، بک که هم دیشب کم خوابیده بود هم کلی شیطنت کرده بود،خوابش برد.چان نگاهش بین چهره کیوتش که وقتی خواب بود کیوت ترم میشد و جاده درگردش بود.یه هودی مشکی پوشیده بود و عینک زده بود.
لپاش طبق معمول برجسته شده بودن.

In The Name Of Love 💓Where stories live. Discover now