🧡10

758 176 5
                                    

با حس سنگینی قفسه سینش اخم ریزی کرد و چشماشو اروم باز کرد.اولین چیزی که دید لبخند مستطیلی بکهیون بود.چونشو رو سینه چان گذاشته بود و تقریبا روش دراز کشیده بود.چان نگاش کرد که عین یه پاپی با موهای بهم ریخته و چشمای پف کرده با یه لبخند درخشان داره نگاش میکنه.
+"جناب بیون نمیخوای بذاری من بخوابم؟"
با همون لبخندش گفت:نه
چان ناله ای کرد و دستشو رو صورتش گذاشت.
+"بک به خدا یه هفتس شیا بیشتر از سه ساعت نخوابیدم.پاشو بذار بخوابم."
بک لباشو نمایشی اویزون کردو با انگشتاش مشغول شد.با صدای ارومی از چان شکایت کرد.
*"خودت گفتی اخر هفته با هم وقت میگذرونیم و تازه فک کنم یه چیزایی درمورد اینکه سورپرایزم برام داری،گفتی.من نمیدونما!اصلنم از دیشب تا حالا بهش فک نکردم.فقط گفتم که بدونی."
سرشو بالا اورد که دید چان با یه نیشخند داره نگاش میکنه.اخمی کردو از رو چان بلند شد.دست به سینه به حالت قهر نشست و روشو اونور کرد.خودشم درک نمیکرد چرا این رفتارا ازش سر میزنه.الان داشت خودشو واسه چان لوس میکردو این خیلی براش غریب بود.حس میکرد بکهیون بالغ درونش داره بهش دهن کجی میکنه.ولی خب باهاش مشکلی نداشت.اون چان بود.پس همه چی باهاش یجور دیگه بود.
چان که دیگه کاملا خواب از سرش پریده بود،با خنده نشست و بکو بغل
کرد.سرشو برگردوندو بوسه ای رو لبش گذاشت.
+"صبح بخیر"
با لبخندی که چالشو به نمایش میذاشت،گفت.بک همچنان سعی میکرد اخمشو حفظ کنه و این زیادی کیوت بود.چان سرشونه لختشو بوسید.
+"الان قهری؟یعنی نمیخوای حرف بزنی؟خب حیف شد.باید سورپرایزو بذاریم برا یه وقت دیگه.چون تو الان قهری"
بک همونجور که اونوری بود نفس عمیقی کشید و با حرص چشماشو بست.بعد روشو کرد سمت چانو با اخمی که بنظر چان خیلی کیوت بود،چشم غره ای بهش رفت.
*"اصن میدونی چیه؟نه خودتو میخوام نه سورپرایزتو.یه هفتس فقط تو خواب میبینمت اونوقت الان اینجوری میکنی؟نخواستم.الانم میرم تو هم میتونی به عشقت برگردی.تازه دیدی چه بلایی سر گردنم اوردی؟من الان با این کبودیا...."
چان که از غرغر کردن بک خسته شده بود،کشیدش سمت خودشو رو تخت خوابوندشو بلافاصله لباشو کوبید رو لبای خوشمزش.چان مطمئن بود اون لبا جادویی بودن.تاحالا انقدر معتاد مزه لبای کسی نشده بود.لب پایینشو تو دهن کشید و انقدر مک زد که از کبود شدنش مطمئن شد.بعدم زبونشو وارد دهن بک که تا چند ثانیه اول تو شک بود ولی بعدش شروع به همراهیش کرد،کرد.تک تک نقاط دهنشو مزه کردو در اخرم به زبونش مکی زدو عقب کشید.بک با نفس عمیقی تمام کمبود اکسیژنشو جبران کردو به چشمای درشت چان خیره شد.
+"خب جناب بیون چیزی میگفتی؟از مارکات شکایتی داشتی؟"
بک همینجور که دستشو دور گردن چان حلقه کرده بود،با موهای پشت سرش بازش کرد.این روی ددی طور چان کم کم کار دستش میداد.هم هیجان انگیز بود هم تا حدودی ترسناک.لباشو یکم اویزون کردو با چشمای پاپی طورش به چان نگاه کرد.

لباشو یکم اویزون کردو با چشمای پاپی طورش به چان نگاه کرد

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
In The Name Of Love 💓Où les histoires vivent. Découvrez maintenant