❤️2

1.1K 256 4
                                    

نمیدونست دقیقا چند دقیقست که بیداره و داره به صورت غرق خواب چانیول نگاه میکنه.خوشحال بود که بالاخره بعد از یک ماه سخت کار کردن میتونن استراحت کنن.اهنگ جدیدشون کلی معروف شده بود و جایزه های زیادی گرفته بودن.حالا یه مدت میتونستن برای خودشون باشن و این یعنی کلی فرصت پیدا میکرد تا با چان وقت بگذرونه.از چند هفته قبل بود که حس کرد علاقش به چان فرا تر از یه حس دوستانست.چند هفته پیش تو خوابگاه تنها بود و داشت یوتیوب میدید که یه ویدیو از مومنت های خودش و چانیول دید.میدونست که فن ها اون دوتا رو کاپل
میدونن.حتی توی کنسرت ها هم بنرهایی که روشون نوشته بود ~چانبك~ ديده ميشد.اما هيچوقت بهشون توجه نميكرد.يعنی هیچوقت فکرشو هم نمیکرد که بتونه به چان به یه چشم دیگه نگاه کنه.ولی اونروز بعد از دیدن چند تا از فیلم های مومنت هاشون که یا اون به چان خیره شده بود یا چان داشت بهش نگاه میکرد که خیلیاشو خودشم متوجهشون نشده بود.نمیدونست اونروز چی تغییر کرد ولی خیلی کنجکاو شد.تقریبا تمام ویدیوهاشون رو دید.حتی چند تا از فیکشن هاشونو هم خوند.اون همیشه روحیه مستقل و قویی داشت و متنفر بود از اینکه کسی ازش مراقبت کنه یا لوسش کنه.ولی عجیب با هیچکدوم از فیک های فلاف مشکل نداشت.حتی واقعا از خوندنشون لذت میبرد.از اینکه چان مراقبش باشه یا لوسش کنه و نازشو بکشه خوشش میومد.از اونموقع بود که علاقه عجیبش به چان شروع شد.اوایل فکر میکرد که بخاطر تاثیر فیلم ها و فیک هاست و فکر میکرد خیلی زود از سرش میفته. اما روز به روز همه چیز سخت تر میشد.به حدی که بکهیون، کسی که کلا خجالت سرش نمیشه، از کنار چان بودن خجالت میکشید.انقدر رفتارش عجیب شده بود و از چان دوری میکرد که چانیول فکر میکرد کار اشتباهی کرده و روزی ده بار از بک عذرخواهی میکرد.مدیونید اگه فکر کنید بک یاد صحنه های لوس فیک ها که با چان قهر بود و یول هر کاری میکرد تا باهاش اشتی کنه،افتاده باشه.
حالا اون اینجا بود با یه حس دوست داشتن ناشناخته به همجنسش.از هر فصتی برای دید زدن چان استفاده میکرد.از هر لحظه ای که با چان بود لذت میبرد.ولی براش کافی نبود.اون بیشتر میخواست.تمام چان رو میخواست.چند بار سعی کرد بهش اعتراف کنه ولی میترسید.ترسِ رد شدن نه، ترسِ از دست دادن داشت.میترسید نه تنها چان رو بدست نیاره که از دستش هم بده.هیچ ایده ای نداشت که ممکنه چان چجوری ریکشن نشون بده.همجنسگرایی یه چیز عادی تو کشور نبود ولی از طرفی چان انقد قلب مهربونی داشت که مطمئن بود قضاوتش نمیکنه.با این وجود بازم جرئت نمیکرد.
انقدر با خودش فکر کرد که نفهمید یکی دو ساعت از زمانی که بیدار شده گذشته.چان در حالی که اخم ریزی کرده بود بیدار شد.با هم رفتن پایین تا با بقیه صبحانه بخورن.
سهون خطاب به چان گفت:هیونگ برای این یه مدت تعطیلی برنامه خاصی نداری؟
*نه فقط شاید چند تا خونه ببینم.میخوام یکی بگیرم*
بک یکم حالش گرفته شد.اگه چان میخواست خونه بگیره یعنی دیگه همیشه خوابگاه نمیموند.یا شایدم میخواست با دوست دختراش راحت باشه.اینجوری نبود که خیلی وقت رابطه داشته باشن.فقط بعضی وقتاوارد رابطه های کوتاه مدت میشدن که یا بخاطر مشغله هاشون زود تموم میشد یا کمپانی مجبورشون میکرد تا کسی نفهمیده کات کنن.
حالا اگه چان برای این میخواست خونه بگیره....
با صدای چان رشته افکارش پاره شد.
*تو چی بک؟*
*منم احتملا به مامان اينا يسر ميزنم*

In The Name Of Love 💓Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz