💚20

596 154 13
                                    

سرشو رو بازوی چان درست کرد و بیشتر تو بغلش فرو رفت.
تو خوابگاه دور هم جمع شده بودن و فیلم میدیدن.
چان و بک پایین مبلا دراز کشیده بودن و بک تقریبا تو بغل چان گم شده بود.
چانیول سرشو خم کردو چند تا بوسه روی موهای بک زد.
حسی که الان داشت قابل توصیف نبود.
هیچ وقت پیش هیچکسی انقدر احساس ارامش نکرده بود.
بک براش چیزی فراتر از معشوق بود.
بک دوستش بود.پناهگاهش بود.
شاید تو رابطه چان تاپ بود ولی اونکسی که اونیکیو اروم میکرد بکهیون بود.
همیشه با حرفاش و بوسه هاش ارومش میکرد.
وقتایی که چان خسته بودو اعصابش به هم میریخت،فقط بک میتونست ارومش کنه.
کنار بک حتی دلخوریاش هم یادش میرفت.
سرشو کج کرد و اروم تو گوش بک گفت
+میدونی خیلی دوست دارم دیگه؟
چشمای بک برق زد و سرشو سمت چان برگردوند.
عاشق وقتایی بود که چان بی دلیل بهش ابراز اعلاقه میکرد و با حرفاش تو خلسه شیرینی فرو میبردش.
*خیلی؟
چان به پهلو خوابید و بکو کامل تو بغلش گرفت.
+اوهوم خیلی.
بک لبخند بزرگی زد و دستشو رو گونه چان گذاشت.
*منم خیلی خیلی خیلی دوست دارم یولا
چانیول لبخندی زد و سرشو خم کرد تا لباشو رو لبای بک بذاره ولی با برخورد بالش تو سر هر دوشون که بی شک هدیه ای از طرف کیونگسو بود،نفس حرصی کشید و عقب رفت.

بک اروم خندید و سرشو تو سینه چان مخفی کرد.
هر دفعه که چان میخواست تو جمع ببوستش،یکی از برادرا زحمت میکشیدن و گند میزدن به حس و حالشونو و هر دفعه دل بک از حرص خوردن کیوت دوست پسر قد بلندش،ضعف میرفت.
چانیول میتونست بیرون از خونه هر چقدر میخواد هات بازی دربیاره ولی توی خونه اوضاع فرق میکرد.
اون سافت ترین و کیوت ترین تاپ دنیا از نظر بکهیون بود.
بدون جلب توجه بوسه ی سریعی روی لبای اویزیون چانیول زد و عقب کشید.
چانیول لبخند درشتی زد و محکم تر بغلش کرد.

〰〰〰〰〰〰〰〰

با صدای سوت کای همه سرشونو سمتش برگردوندن.
×یه نظرسجی بوده بین خود ایدل های کیپاپ که کیوت ترین ایدلا رو انتخاب کنن...و حدس بزنین چی شده؟
همه منتظر بهش خیره شدن.
×بک هیونگ با اختلاف چشم گیری اول شده.
بک لبخند گشادی زد و یه قر ریز به کمرش داد که البته با دیدن نگاه برزخی چانیول تو همون حالت خشک شد.
+کیوت ترین...خدایی؟این مسخره بازیا چیه دقیقا؟یعنی این ادما انقد بیکارن که واسه همچین چیزی نظرسنجی میکنن؟

همه به جز بک که داشت با چشماش قلب پرت میکرد سمت دوست پسر کیوتش،لباشونو گاز گرفته بودن تا به این حساسیت چان نخندن.
چون خندشون فقط اوضاعو بدتر میکرد.
چان چند دقیقه دیگه هم به زمین و زمان گیر داد و از بی لییاقتی ایدلای دیگه و به درد نخوردن این دنیا گفت و بلند شد تا به خونه خودشون بره.
بک هم سریع بلند شد و بوس هوایی برای بقیه فرستاد و دنبال دوست پسرش رفت.
با رفتنشون همه حتی کیونگسو زدن زیر خنده.
-یعنی چان هیونگ تا حالا انقدر حرف فلسفی یه جا نزده بود.
با اتمام حرف سهون همه دوباره خندیدن.

In The Name Of Love 💓Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin