💙25

538 147 7
                                    

در خونه رو باز کرد و با وجود اینکه امیدی نداشت،بکهیونو صدا کرد.
طبق دو هفته گذشته،کسی جوابشو نداد.
از دو هفته پیش که سوپرام تشکیل شده بود،نتونسته بودن خیلی با هم وقت بگذرونن و چانیول اصلا از این وضعیت راضی نبود.
تو دو هفته ای که بیشتر از همه به بکهیون نیاز داشت،اون درگیر کاراش بود.
شبا وقتی خوابیده بود میرسید و صبحا که بلند میشد،بک رفته بود.
درک میکرد که کارشه ولی بکهیون خودش برای اینکه با اعضای جدیدشون بیشتر اشنا بشه،باهاشون بیرون قرار میذاشت و چانیول بیشت مواقع تنها بود.
کتشو بی حوصبه دراورد و رو مبل دراز کشید.
سرش به شدت درد میکرد و واقعا به حضور پاپی کوچولوش نیاز داشت.
چشماشو بست و سعی کرد یکم چشماشو ببنده.
نیم ساعت بعد با صدای بهم خوردن چیزی چماشو باز کرد و گیج اطراف خونه رو از نظر گذروند.
با شنیدن صداها از تو اتاق،به اون سمت رفت و بکهیونو دید که داشت وسایلشو جمع میکرد.
+جایی میری؟
با شنیدن صدای چان سرشو بلند کرد.
*سلام...اره چند روز استراخت داریم. قرار شده چند روز با اعضای سوپرام بریم خارج از شهر تا بیشتر اشنا بشیم.
چانیول که با شنیدن قسمت اول حرفش خوشحال شده بود،با جمله بعدش دود از سرش بلند شد.
+یعنی چی؟این مرخصیتو هم نمیخوای با من بگذرونی؟
بک از پایین نگاش کرد.
*چان تو همیشه هستی ولی این بیرون رفتنا باعث میشه بیشتر با هم اشنا بشیم.این برای گروهم بهتره.متوجهی که؟
+نه متوجه نیستم.تنها چیزی که میدونم اینه که تو این دو هفته کلا ده ساعتم نتونستم باهات وقت بگذرونم و تو مدام سرت شلوغه.اصلا حس نمیکنم که دوست پسر دارم دیگه.
بک بلند شد.
*چان چرا انقدر بی منطق شدی؟همش عین بچه ها ایراد میگیری.ازم میخوای کار نکنم که تو بتونی حس کنی دوست پسر داری؟
چانیول جلو رفت و تو صورتش خم شد.
+تنها چیزی که من میخوام اینه که وسط کارت برای منم وقت بذاری.چیز زیادی؟
*اره زیاده.الان زیاده.ماه دیگه البوم داریم و تو داری بچه بازی در میاری.
بعدم سراغ لباساش رفت تا جمعشون کنه.
چانیول جلو رفت و لباسو از دستش بیرون کشید.
+نمیذارم بری.

*ببخشید؟
تخس به چشمای بک زل زد.
+گفتم نمیذارم بری.
*به اجازت نیاز ندارم.
لباسو با شدت از دست چان بیرون کشید و تو چمدون گذاشت.
چان با بهت به این روی جدید بک نگاه کرد.
چمدونشو بست و از بعد از تعویض لباساش خواست از اتاق بیرون بره که چان دستشو گرفت.
+نرو
اخرین زورشو هم زد.
*یه دلیل منطقی بهم بده.
+من دوست پسرتم.
*این دلیل نمیشه همیشه به حرفات گوش کنم.
دستشو بیرون کشید و لحظه بعد صدای بسته شدن در،مدرک خارج شدنش از خونه بود.
چانیول همونجا رو زمین نشست.
کاش حداقل اخرین لحظه بغلش میکرد تا یکم انرژی بگیره.
سرشو به در چسبوند و لعنتی به خودش فرستاد.
میدونست زیاده روی کرده ولی واقعا فکر نمیکرد بک همینجوری بذاره بره.

〰〰〰〰〰

برای چندمین بار به بک زنگ زد تا هم حالشو بپرسه و هم ازش بابت بی منطقیش عذرخواهی کنه ولی جواب نداد.
خبر رسیدنشونو از کای گرفته بود ولی دلش میخواست خودش صدای بکو بشنوه.
هوفی کرد و گوشیو پایین اورد.
وارد فیسبوکش شد.
با دیدن پستی با عکس خودش روش،بهت زده به متن زیرش نگاه کرد.
"دوست دختر ثابق پارک چانیول،عضو گروه اکسو،گفته که چانیول در سومین سالگرد رابطشون بهش خیانت کرده.
طبق گفته اون دختر،در طی این سه سال رابطشون،پارک چانیول با دخترای زیادی رابطه داشته و هیچ وقت به احساسات اون دختر اهمیت نمیداده"
چانیول اول فکر کرد اینم یکی از شایعه هاییه که هر روز براشون درست میکنن ولی با دیدن کامنتای زیرش و ادعاهای اون دختر که خیلیا داشتن ازش حمایت میکردن،پاهاش بی حس شد.
دسته صندلی رو گرفت تا تعادلشو حفظ کنه.
رو صندلی نشست و یه بار دیگه اون متنو خوند تا باورش بشه.
عکسایی از خودش کنار دخترایی که تا حالا حتی از نزدیک ندیده بودشون،داشتن دست به دست میچرخیدن.

In The Name Of Love 💓Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin