💜26

537 131 6
                                    

به ادرسی که منیجر فرستاده بود نگاه کرد.
*اونجا رو چجور پیدا کردی خداوکیلی؟
بلند شد و بعد از اینکه به بقیه خبر داد،به اون ادرس رفت.
نزدیکای صبح بود که به خارج از شهر رسید.
خمیازه بلندی کشید.
*افسردگیت خوب شد،تلافی اینا رو سرت درمیارم بچه غول.
زمزمه کرد و با دیدن جی پی اسش که نشون میداد به مقصد رسیده، به کلبه رو به روش نگاه کرد.
تازه متوجه دریاچه پشت کلبه شد.
ابرا پایین اومده بودن و درختایی خمیده اطراف دریاچه رو پوشش داده بودن.
اینجا واقعا تکه ای از بهشت بود.
ماشینو یه گوشه پارک کرد و سمت کلبه رفت.
همون موقع چانیول از در بیرون اومد و سمت دریاچه رفت.
نگاهی به موهای به ریختش انداخت و اروم سمتش رفت.
از پشت بهش نزدیک شد و دستاشو دورش حلقه کرد.
*فکر نمیکردم منم جزو همه باشم.
بالا پریدن چانو حس کرد.
+بکهیون؟
خواست برگرده ولی بکهیون حلقه دستشو تنگ تر کرد و مانعش شد.
*چانی یادته وقتی کاراموز بودیم.
بی مقدمه همونجور که سرش رو کتف چان بود زمزمه کرد.
*یادته چقدر تلاش میکردیم؟چقدر زحمت میکشیدیم؟چقدر اذیت میشدیم؟
شکم و سینه چانو نوازش کرد.
*بیخوابیامو،غذا نخوردنمان،بی تابیامون برای خانواده هامون.ولی ما همه اونا رو پشت سر گذاشتیم.تا به اینجا برسیم.همه اون سختیا رو تحمل کردیم تا به کسایی که هستیم تبدیل شیم.همه اون لحظه ها گذشتن و الان فقط یه خاطره ازشون مونده.
لرزش چانو حس کرد.
*اینم میگذره.تو هیچ وقت تنها نیستی.همه ما پیشتیم.فنهاتم پیشتن.نمیدونی اون بیرون دارن بخاطرت چیکار میکنن.کل فضای مجازی رو بهم ریختن.فک کنم قدم بعدیشون اتیش زدن اس امه.(کاشکی-_-)
لرزش چانو بخاطر خنده حس کرد.
صورتشو تو کتفش قایم کرد و بو کشید.
*یکبار دیگه هم تریپ قهر برداری و منو جزو بقیه حساب کنی،میکنمت.
صدای خنده بلند چان گوششو نوازش داد.
چانیول سمتش برگشت و صورتشو قاب گرفت.
اروم خم شد و لباشو کوتاه بوسید.
*حالا هم منو بغل کن ببر تو که دارم یخ میزنم.از دیروز تا حالا تو جادم.خوابم میاد.
عین بچه ها نق زد که چانیول مطمئن شد بکهیون به پوسته خودش برگشته.
شاید پیش بقیه خیلی شاخ بازی درمیاورد ولی به چانیول که میرسید، عین بچه ها میشد.
دستشو زیر کمر و پاهاش گذاشت و رو دستاش بلندش کرد.
دستاشو دور گردن چان حلقه کرد و سرشو به سینش چسبوند.
درو با پاهاش باز کرد و داخل کلبه شد.
بکو رو مبل خوابوند و چند تا چوب دیگه انداخت تو اتیش شومینه.
پتویی از اتاق اورد و رو بک انداخت.
کنارش رو زمین نشست و به چشمای خستش نگاه کرد.
+نباید دیشبو رانندگی میکردی.خیلی خسته ای اگه اتفاقی میفتاد؟
بک دستشو ر گونه چان گذاشت.
*دلم برات تنگ شده بود.
صادقانه اعتراف کرد و گونه چانو نوازش کرد.
چانیول خم شد و بوسه اروم ولی طولانی ای رو لباش گذاشت.
+ببخشید که اون روز بی منطق شدم.زنگ زدم باهات حرف بزنم ولی جواب ندادی.
بکهیون شرمنده لبشو گاز گرفت.
*ببخشید
خلاصه گفت و چانیول پتو رو بیشتر روش کشید.
+یکم بخواب.چشمات قرمز شدن.
*تو نمیخوابی؟
موهای بکو نوازش کرد.
+نه من خوابم نمیاد.
سری تکون داد و چشماشو رو هم گذاشت.
حالا که یولش اینجا بود،میتونست ارامشو تو سلولاش حس کنه.
با نوازشای چانیول روی موهاشو کمرش،خیلی زود خوابش برد.

In The Name Of Love 💓Donde viven las historias. Descúbrelo ahora