❤️5

982 232 7
                                    

*"چ..چان"
نتونست حرفشو ادامه بده چون لبای چان رو لباش نشستن.تو کل عمرش اینقدر تعجب نکره بود.پاهاش سست شده بودن.هیچ کاری نمیتونست کنه.فقط با چشمای گشاد زل زده بود به چان که با چشمای بسته در حال بوسیدن لبش بود.کمی که به خودش اومد تازه فهمید یکی از بزرگترین ارزوهاش براورده شده.لبای پفکی چان که خیلی وقت بود فانتزی بوسیدنشونو داشت رو لباش بودن.پس چرا نبوسه.بالاخره به خودش تکونی دادو اونم تو بوسه اروم چان شریک شد.هرچند بعد از همکاری بک،چان حریص تر شد و تمام لب بکو تو دهنش کشید.بک هم مکی به لب بالایی چان زد و بعد از تقریبا یک دقیقه از هم جدا شدن.هر دوشون نفس نفس میزدن.بک وقتی مغزش راه افتاد و فهمید همین یه دقیقه پیش یه بوسه هات رو با چان داشته،گونه هاش از خجالت صورتی شدن و سرشو پایین انداخت.با این کارش چان دلش قنج رفت و دستاشو دور تنش محکم کرد.یکم تو بغلش بالاتر کشیدش و راه افتاد سمت کاناپه.چون بدن جفتشون سست شده بود.خودش نشست و بک رو کشوند رو پاهاش.بکهیون پاهاشو دو طرف چان اویزون کرد و بیشتر تو اغوشش جمع شد.همچنان سرش کاملا پایین بود و یجورایی تو بغل چان گم شده بود.چان هم نمیخواست فعلا مجبورش کنه چیزی بگه پس فقط دستشو محکم دورش پیچید و سرشو تو موهاش قایم کرد.جفتشون به این ارامش نیاز داشتن.ارامشی که از پیش هم بودن نصیبشون میشد و تا چند روز پیش فکر میکردن عادته.ولی الان بعد از پنج روز که از هم دور بودن خیلی خوب فهمیدن حسشون خیلی قوی تر از چیزی که فکرد میکردنه.به خصوص چان تو این چند روز از حسش مطمئن شده بود و میخواست تا تهش بره.
بعد از چند دقیقه که هر دوشون اروم شدن،بک سکوتشونو شکست.
*"چ..چجوری؟چ..چیشد که ....؟"
بک فکر میکرد بعد از دیدن چان کلی حرف داره که بهش بزنه یا تو همین چند دقیقه کلی سوال تو ذهنش اومده بود.ولی فقط همین جمله نصفه نیمه از دهنش خارج شد.
+"نمیدونم بک.فقط حس کردم...حس کردم فرق میکنی.با همه فرق میکنی.هنوز گیجم.چون تا حالا همچین حسی نداشتم.بیا با هم بفهمیم.با هم حسمونو بشناسیم.خب؟"
بک فقط سر تکون داد و چان رو متقابلا بغل کرد.عجله ای نداشتن میتونستن با هم حسشونو بفهمن.هرچند بک خیلی وقت بود میدونست بدجوری تو دام چان افتاده.
-------------------------------------------------------
شب همه داشتن شام میخوردن و مکنه ها خوشحال از برگشت چان که میتونستن دوباره باهم وقت بگذرونن، در حال صحبت و تعریف اتفاقایی که تو روز براشون افتاده بود،بودن. چان بعد از اینکه حسابی با بک رفع دلتنگی کرد،دوش گرفت و بعد هم بقیه اومدن.چان و بک دیگه فرصت نکردن خیلی با هم حرف بزنن.جلوی بقیه هم از نگاه کردن به هم طفره میرفتن.بک که هر بار چانو میدید سه دور رنگ عوض میکرد و با خجالت سرشو پایین مینداخت.چانم هر وقت این کار بکو میدید به زور جلوی خودشو میگرفت تا نگیره تو بغلش لهش کنه.سهون و شیومین یچیزایی فهمیده بود ولی سهون مطمئن بود چه اتفاقی افتاده ولی شیومین هنوز نمیتنست باور کنه که ممکنه این دو تا دوسنگ کیوتش با هم باشن.
شام که تموم شد کای با کلی اصرار چانو مجبور کرد با هم بازی جدیدی که خریده بودو امتحان کنن.چانم با وجود اینکه خسته بود ولی قبول کرد.
تو این فرصت بک وقت داشت کلی فکر کنه و قطعا به تقلید از گذشته چانو دید بزنه.همینجور که زل زده بود به چان،به بوسشون فکر کرد.لبای قلوه ای چان که بی اندازه نرم بودن.جوری که با اشتیاق لباشو مک میزد.بی شک از بهترین لحظه های زندگیش بود.اونجایی که حس کرد چانو بدست اورده.اونجایی که به جای اینکه چیز خراب شه،چان کاری کرد که چندتا از ضربانای قلبشو جا بندازه.واقعا نمیدونست چش شده.یعنی خیلی وقت بود میدونست وقتی به چانیول میرسه دیگه اون ادم قبلی نیست،ولی اینبار حس میکرد عین دخترای دبیرستانی که به کوچکترین لمسا و بوسه های دوس پسرشون واکنش نشون میدن و شب با فکرش خوابشون نمیبره،شده.فقط باید با شیو یا سهون مینشست از بوسشون تعریف میکرد و با هم ذوق میکردن،تا کلا اسم خودشو بذاره بکهی.
متوجه نشد همینجور که داره به این چیزا فکر میکنه لبخند بزرگی زده و هر از گاهی با خودش میخنده و به چان خیره شده.ولی خب سهون قطعا همچین چیزیو از دست نمیداد.میدونست که از این به بعد خیلی میتونه این دو تا هیونگ عاشقشو که خودشون خبر نداشتن چقد همو دوس دارن اذیت کنه.بدون اینکه سر و صدا کنه پیش بک نشست و با صدا کردن اسمش بکهیون تقریبا سه متر پرید بالا.
+"هی هیونگ."
*"زهر مار.درد.نمیتونی عین ادم بیای.قلبم ایستاد."
+"میبینم زبون باز کردی هیونگ.سرحال شدی.تا ظهر قبل از اینکه چان هیونگ بیاد که عین برج زهر مار بودی."
با نیشخند گفت و بک بعد از چشم غره ای که بهش رفت روشو برگردوند.
+"خیل خب حالا.بگو چیشد؟هیونگ چی گفت؟"
بک میدونست اگه روشو به طرف سهون برگردونه و تعریف کنه،از بس سرخ و سفید میشه،تا مدت ها مسخرش میکنه،پس بدون اینکه تغییری ایجاد کنه اروم گفت:
*"بوسیدم."
بعد سریع لبشو گاز گرفت تا صدای ناشایستی از خودش درنیاره.اینکه بلند بیانش کنه خیلی هیجان انگیز تر بود.یه حس تملک بهش میداد.
+"واااو!خیلی سریع پیش رفتین.پس الان با همین؟"
بک بالاخره روشو سمت سهون چرخوند و همینجوری که سعی میکرد صداشو پایین نگه داره،جواب داد.
*"نمیدونم.گفت با هم حسمونو بفهمیم.ولیی خب مثل قبلم نیستیم."
نتونست وقتی این حرف و میزنه خودشو کنترل کنه و لباش کش اومدن.
+"خب تبریک میگم هیونگ بالاخره مخ چان هیونگو زدی.یکم دیگه صبر میکردی خودم مخشو برات میزدم."
*"یا اوه سهون باز تو روت خندیدم پرو شدی؟پاشو برو.تقصیر منه که جواب تو رو میدم."
سهون با تکخندی بلند شد رفت سمت سوهو.بک همینجوری زیر لب غر غر میکرد،که چشمش به چان خورد که داشت نگاش میکرد.نگاهاشون بهم تلاقی کرد.چان بهش خیره شده بود.رنگ گرفت گونه هاشو دوباره حس کرد.لبشو گاز گرفت و سرشو پایین انداخت.چان بی صدا به روی جدید بک خندید.هیچ وقت فکر نمیکرد این روی بکو هم ببینه.اینکه خودش باعث و بانیش بود،قلبشو سرشار از حس خوب میکرد.
از کنار کای بلند شد و با اعلام اینکه خستس شب بخیر گفت و رفت تو اتاق.ولی قبلش نگاهی به بک کرد و با چشماش ازش دعوت کرد بهش بپیونده.بک هم سریع بلند شد و پشت سرش راه افتاد که شیومین دسشو گرفت.
-"تا تعریف نکنی نمیذارم بری."
مجبور شد کل ماجرا رو برای شیومینم تعریف کنه.وقی بعد از بیست دقیقه رفت تو اتاق چان رو تخت خودش خوابیده بود و بک حدس میزد از خستگی غش کرده.
لب پایینشو بیرون داد و با ناراحتی رفت مسواک بزنه.فکر میکرد امشبو بتونه پیش چان بخوابه ولی نمیخواست بیدارش کنه.رفت اروم رو تختش نشست و یکم دیگه به چان زل زد تا شاید بیدار شه.ولی فرقی نکرد.با ناامیدی دراز کشید ولی هنوز حتی چشماشو نبسته بود که صدای چانو شنید.
+"فکر نمیکنی امشب باید یه جای دیگه بخوابی؟"
*"بیداری؟"
+"اوهوم.منتظرت بودم.بیا اینجا."
بعد با دستش ضربه ای به تخت زد تا بک بره پیشش..بکهیون لبشو گاز گرفت و بلند شد رفت سمت تخت چان.اروم روش خوابید.چان روشو طرف بک کرد.هر دو به پهلو رو به روی هم خوابیده بودن.یه مدت به چشمای هم خیره شدن.چان نگاهشو بین لب و چشم بکهیون میگردوند. دلش میخواست دوباره اونارو ببوسه.لبای ظریف و صورتی بک ارادشو ازش میگرفت.بک که نگاه خیره چان رو لباشو دید،کمی جلو رفت تا اینبار اون لباشونو به هم بچسبونه.چان هم سرشو جلو برد و لباشون رو هم قرار گرفت.برقی از بدن جفتشون رد شد.صبح هر دوشون شکه بودن ولی الان میتونستن از بوسشون لذت ببرن.چان لب پایینی بکو تو دهنش برد مک ارومی بهش زد.اروم میبوسیدش و بک مست از لمس لبای چان،با چشمای بسته ازش لذت میبرد.چان بعد از اینکه حسابی از مزه لبای بک چشید،اروم به کمر خوبوندشو روش قرار گرفت.بوسشو خشن تر کرد و این یه دعوت برای بک بود تا اونم شروع به بوسیدن چان کنه. همدیگرو میبوسیدن.لبای همو مک میزدن.زمان از دستشون در رفته بود. انگار نیاز به اکسیژن نداشتن.چان بیشتر رو بک خم شد و مک محکمی به لب پایینیش زد.بکهیون ناخوداگاه دستاشو دور گردن چان پیچید.چند دقیقه طولانی همدیگرو بوسیدن ولی وقتی واقعا اکسیژن کم اوردن از هم فاصله گرفت.چان خیلی کم سرشو عقب برد و از اون فاصله به بک نگاه کرد.چشمای خمارش که تو تاریکی برق میزد.لبای صورتیش که از بوسشون خیش بود.گونه های برجستش که رنگ گرفته بودن.قفسه سینش که بالا پایین میشد تا کمبود اکسیژنشو جبران کنه.بک واقعا زیبا بود.
چطور تا الان دقت نکرده بود.از اونور بک تو دلش غوغایی بود.همین چند دقیقه پیش یه بوسه ی خیلی هات با چان داشت.قلبش از هیجان به سرعت میکوبید.قسمتی از چان هنوز روش بود.چانیول یجور خواست نگاش میکرد که بکو واقعا خجالت زده میکرد.نگاشو از چان گرفت و سرشو زیر انداخت.لب زیریش داشت زیر دندوناش پرس میشد.چان لبشو از زیر دندونش بیرون کشید یبار دیگه اروم بوسیدش و چون نمیخواست بیشتر از این با نگاش معذبش کنه،کنارش دراز کشید.سر بک و رو بازوش قرار داد و بغلش کرد.بک راضی از موقعیتش لبخندی زد و
کمر چانو بغل کرد.بوی چانو تو ریه هاش کشید و چشماشو بست.ولی یدفعه یادش به سوال سهون افتاد.
یعنی الان با همین؟
یعنی الان تو رابطه بودن؟یعنب چان دوس پسرش بود؟بدون فکر سوالشو به زبون اورد.
*"الان دوس پسرمی؟"
خودشم از اینکه تونسته این جمله رو بدون لکنت بگه،تعجب کرد.ولی با جواب چان بیشتر متعجب شد.
+"اره."
همین یه کلمه کافی بود تا بقول فیکایی که خونده بود "پروانه ها تو دلش پرواز کنن."
لبخندی زد و بیشتر تو بغل چان فرو رفت.بالاخره بعد از چند شب میتونست بخوابه.میخواست بیشتر از بغل چان و موقعیتش لذت ببره.ولی خواب برش غلبه کرد و نفس هاش منظم شد و نتونست حرف بعدی چانو بشنوه.
+"مال منی.دیگه هر کاریم کنی،مال منی بیون بکهیون."

In The Name Of Love 💓Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang