Part 16

40 10 0
                                    

روزگذشته آلبوم جدیدشون منتشر شده بود و امروز قراربود اولین اجراشون رو داشته باشن..از سه روز گذشته به این ور هیونگ وون فاصلش رو تاحدی به مین هیوک حفظ کرده بود..نه اون قدر زیاد که دلتنگش بشه...ولی به حدی بود که مین هیوک کاملا متوجهش بشه..توی اتاقش  مشغول عوض کردن لباسش بود چون منیجر گفته بود تا سی دقیقه دیگه همشون سوار ون باشن...تی شرتی که تنش بود رو روی تختش انداخت و تی شرت دیگه ای رو از تو کمدش بیرون کشید...با صدای بازشدن در،سرش رو برگردوند و با مین هیوکی که به چهارچوب در تکیه داده بود مواجه شد..لبخند کم جونی زد   و پشتشو به مین هیوک کرد تا لباسش رو بپوشه..هرچقدر زمان بیشتر میگذشت..تصویر چیزی که چانگ کیون واسش تعریف کرده بود و کبودی هایی که روی بدنش دیده بود تو ذهنش پررنگ و پررنگ ترمیشد...این حقیقت که عاشق مین هیوکه و این حقیقت که مین هیوک یه عوضیه تو ذهنش مقابل هم قرار گرفته بود...با دیدنش عصبانی میشد و با ندیدنش دلتنگی بهش فشار میورد..اگه کمی به خودش فشار میورد شاید میتونست ببخشتش..ولی مین هیوک آدمی بود که بخشش هیونگ وون رو ارزشمند بدونه؟...حتی اگه میبخشیدش،مین هیوک به خودش میومد و دیگه هیچ وقت قلبش رو نمیشکست؟..این سوال که غیراز چانگ کیونی که خودش هم قربانی بوده،کسی بوده که مین هیوک با اون بهش خیانت کرده باشه؟..این که رابطش رو باچانگ کیون خراب کرده بود شروع نقشش برای خیانت بود؟..یا فقط یه دیوونه عوضیه که از چنین کارهایی لذت میبره؟...از اون شب تاحالا مین هیوک بازهم بهش خیانت کرده؟...و مهم ترین سوالش؟...مین هیوک..هیچ وقت دوستش نداشته؟..همه و همه و همه ی ابراز علاقه هاش دروغ بوده؟...یا هیونگ وون بعد از مدتی باعث شده که مین هیوک نسبت بهش سرد بشه؟..رفتار اشتباهی کرده؟...اونقدر دوست داشتنی نبوده؟..هیچ جذابیتی نداره؟..انقدر خودش و عشقش برای مین هیوک کافی نبودن؟..مین هیوک اولین کسی بود که باعث شده بود که احساس دوست داشتنی بودن و دوست داشته شدن بکنه ..مین هیوک باعث شده بود زندگی عاطفیش تو لول بالایی قرار بگیره..و حالا..احساس میکرد با شنیدن حقیقت از ارتفاع روی زمین افتاده..روحش درد میکشید..قلبش شکسته شده بود...و "چرا"ی بزرگی توی ذهنش شناور بود..دوست داشتنی ترین فرد زندگیش...کسی که وجودش باعث خوشحالیش بود و فکرش باعث میشد لبخند بزنه بهش خیانت کرده بود و این چیزی نبود که هیونگ وون بتونه به راحتی باهاش کنار بیاد!..حالا با حضور مین هیوک توی اتاقش و دوباره دیدنش به حدی تو فکر فرو رفت که متوجه نزدیک شدنش نشد..دست های مین هیوک دورش حلقه شدن واز پشت بغلش کرد..نفس گرم مین هیوک به شونش میخورد و برای اولین بار به جای احساس خوب گرفتن از این موضوع احساس کرد چندشش شده..و این توی لرزش شونش و تلاش ناخودآگاهش برای فرار از بغل مین هیوک مشخص بود..ولی مین هیوک حلقه دست هاش رو محکم ترکرد و اجازه دور شدن رو بهش نداد....تو گوشش زمزمه کرد:"چیزی شده؟...چند دقیقست که توی فکری و تی شرتت رو همین جوری توی دستت گرفتی!"

⇢ᴄʀɪᴍɪɴᴀʟ ( MX Ver)Where stories live. Discover now