درحال خشک کردن موهاش بود که با صدای پیام گوشیش از فکر بیرون اومد،بعد از چک کردن پیام متوجه شد که جوهان از گروهی که جدیدا تشکیل داده بودن لفت داده..و بلافاصله کی هیون نوشته بود:"خب..مثل اینکه دید!..ماموریت انجام شد رفقا!"
و وونهو پرسیده بود:"ماموریت؟..منظورت چیه؟"
بلافاصله بعد از خوندن سوال وونهو شروع کرد به تایپ کردن:"ماموریت نجات دادن جوهان از دست مین هیوک!.."
و بعد از ارسالش دوباره مشغول خشک کردن موهاش شد..چند دقیقه بعد وقتی دوباره به سراغ گوشیش رفت متوجه شد چند پیام جدید توی گروه فرستاده شده..بعداز باز کردن گروه شروع کرد به خوندنشون:
چانگ کیون:"هیونگی هیونگ به دروغ گفت که مین هیوک هیونگ رو بخشیده و میخواد بهش فرصت بده!..تا جوهان بیخیال مین هیوک هیونگ بشه قبل از اینکه آسیبی ببینه!"
وونهو:"خب چرا مستقیم بهش نمیگید؟"
چانگ کیون:"وونهو هیونگ..مشکل ما اینکه جوهان به حرف هیچ کدوممون گوش نمیده!..اون فقط مین هیوک هیونگ رو قبول داره..پس...تنها راه ناامید کردنش از مین هیوک هیونگه!"
وونهو:"اوه...و حالا...فکر میکنی باور کرد؟..."
چانگ کیون:"نمیدونم!..شاید یکم ناامید شده باشه..اون دیوونه وار هیونگ رو دوست داره..."
وونهو:"ببخشید..فکر کنم حرف زدن دراین مورد ناراحتت میکنه؟.."
چانگ کیون:"اوه..نه هیونگ!...من مشکلی ندارم!"
هیونگ وون لبخند زد و جواب داد:"چانگ کیونیمون عاقل و قویه..ممنونم که بهم کمک میکنید!"
کی هیون یه پیام با شکلک های عصبی گذاشت:"کوکونگ!!!!همین الان برگرد خونه!!!..به ساعتت نگاه کردی؟"
و بلافاصله از گروه بیرون اومد چون سونگ وو بهش پیام داده بود:"هیونگ!...همه چی مرتبه؟"
هیونگ وون روی تختش دراز کشید و بالشتش رو بغل کرد..جواب داد:"آره...اون اومد پیشم...و به نظر میرسه جدن به رابطمون شک کرده..چی بهش گفتی؟"
سونگ وو بلافاصله جواب داد:"بهش گفتم که تو جذابی...چه ظاهری و چه توی تخت...و اون لحظه تا آخرین لحظه ای که پیشش بودم تو فکر بود..."
هیونگ وون چند بار جمله سونگ وو رو خوند و بعد نفس عمیقی کشید و به خاطر حس عجیبی که بهش دست داده بود به خودش تشر زد:"چه هیونگ وون!...این چه حسیه که بهت دست داده؟..سونگ وو..برای اذیت کردن مین هیوک ازت تعریف کرده!...چرا تو جدی جدی هیجان زده میشی!"
و بعد جواب داد:"اوه...تعریفت یکم اغراق داره و خوشحالم که مین هیوک باور کرده.."
بالشت رو محکم تر بغل کرد و فکر کرد:"تنها کسی که از این حرف ها بهم میزد..مین هیوک بود...دروغگوی روانی.."
BINABASA MO ANG
⇢ᴄʀɪᴍɪɴᴀʟ ( MX Ver)
FanfictionMonsta x & Victon Couple : Jookyun-Joohyuk-Junhyuk-woohyuk-Woowoon-Showki ••• +آدما عروسک هایی برای ارضای هوس های تو نیستن!چرا نمیتونی اینو بفهمی؟ -من هیچ وقت آدم هارو عروسک هایی برای بازی کردنم تصور نمیکنم! این خود آدمان که دوست دارن بازیچه ی من بش...