جوهان با ناامیدی به مین هیوک نگاه میکنه و با شک میپرسه:"هیونگ..میشه درمورد اتفاقی که بین تو و سجون افتاد توضیح بدی؟"
مین هیوک دست هاش رو از روی شونه های جوهان برمیداره و تکون دادن سرش میگه:"معلومه!.."
نفس عمیقی میکشه و شروع میکنه به تعریف کردن:"سجون به من زنگ زد و ازمن خواهش کرد باهاش برم سرقرار..من هم با اینکه دلم نمیخواست برم،گفتم چون شمادوتا دوست هستید بهتره که برم تا ناراحت نشه...وقتی رفتم اونجا یکم مشکوک به نظرمیومد...وقتی که نزدیک تر رفتم و شروع کردیم به حرف زدن فهمیدم که اون این مدت از من خوشش اومده و بی شرمانه به منی که باتوهستم پیشنهاد داد که باهم بخوابیم!من بهش گفتم که از پیشنهادش اصلا خوشم نیومده و انتظارش رو نداشتم..ولی اون عوضی درحالی که میدونست کسی دنبالش کرده اون ژست لعنتی رو گرفت وباعث شد این دردسر به وجود بیاد..میتونی تصورکنی من هم چه قدر عصبی هستم؟..به ناحق بهم تهمت زده شده!و بدتراز همه اینکه هیچ کس هم حرف من رو باور نمیکرد!...و حتی توهم از دست من عصبانی شدی بدون اینکه بدونی جریان چی بوده!..."
جوهان ناامید وبا صدایی که به سختی از گلوش بیرون میاد وسط حرفش میپره:"هیونگ!...خواهش میکنم...من میخوام حقیقت رو بشنوم!..از زبون تو!"
مین هیوک شونه هاش رو بالا میندازه و جواب میده:"من هم دارم همین کار رو میکنم!.."
"هیونگ!!!"
جوهان با صدای بلندتری دوباره وسط حرفش میپره..
"خواهش میکنم هیونگ!!..من..همه چیز رو میدونم...من..حالا..همه چیز رو میدونم!..همه چی روازسجون شنیدم!"
"و تو حرف های اون عوضی رو باور کردی و فکر میکنی که من دارم دروغ میگم؟..تو به من اعتماد نداری؟..خدای من!"
جوهان دستش رو بین موهاش میکشه و دسته ای مو رو بین مشتش میگیره و فشار میده:"هیونگ!..من اون ویس لعنتی که تو متوجه شده بودی که سجون درحال ضبط کردنشه رو هم شنیدم!...هیونگ..چرا..داری بهم دروغ میگی؟...مگه تو به سجون نگفتی که..من هرچیزی که "تو" بهم بگی رو باور میکنم؟...مگه خود تو به این حقیقت باور نداشتی که من انقدر بهت اعتماد دارم که اگه همه دنیا یه چیز بگن و تو یه چیز دیگه...من حرف تورو باور میکنم؟....پس...چرا داری بهم دروغ میگی؟..حقیقت اتفاقی که بین تو وسجون افتاده چیزی نیست که من رو از تو دور کنه یا چیز دیگه ای!...تو متوجه شدی که سجون من رو دوست داره؟..."
نفس عمیقی میکشه و بعد از کمی مکث ادامه میده:"خب داشته باشه!...چه اتفاقی میوفته اگه سجون من رو دوست داشته باشه؟...فکر کردی من تورو ول میکنم هیونگ؟واقعا؟...من رو این شکلی شناختی؟...هیونگ من عاشقتم!..من چشمم رو به خاطر تو روی همه چیز بستم!"
مین هیوک چندقدم جلو میاد:"ولی من که بهت دروغ نمیگم جوهان!..سجون واقعا از من خوشش میاد!..دارم راستش رو بهت میگم!"
BINABASA MO ANG
⇢ᴄʀɪᴍɪɴᴀʟ ( MX Ver)
FanfictionMonsta x & Victon Couple : Jookyun-Joohyuk-Junhyuk-woohyuk-Woowoon-Showki ••• +آدما عروسک هایی برای ارضای هوس های تو نیستن!چرا نمیتونی اینو بفهمی؟ -من هیچ وقت آدم هارو عروسک هایی برای بازی کردنم تصور نمیکنم! این خود آدمان که دوست دارن بازیچه ی من بش...