Part 8

53 6 0
                                    

بعد از برگشتن به خوابگاه هم جوهان حتی یک کلمه با چانگ کیون صحبت نکرده بود
بعد از اینکه حس کرد چانگ کیون بی دلیل بهش بی محلی میکنه و با کی هیون هم به حموم رفته،ترجیح داده بود دیگه قدمی به سمتش برنداره
چانگ کیون تو آشپزخونه و سرپا گیمباپی که کی هیون و شونو بعد از رسیدنشون به خوابگاه سریع درست کرده بودن رو در سکوت میخورد
شونو و کی هیون هم پشت میز غذاخوری نشسته بودن و زمزمه وار باهم مشورت میکردن تا با مین هیوک صحبت کنن یا نه
و درنهایت به این نتیجه رسیدن که کی هیون این کارو انجام بده
چانگ کیون رو با صدای نه چندان بلندی خطاب قرار داد:
"من با مین هیوک صحبت میکنم"
چانگ کیون با دهن نیمه پرش پرسید:
"چی میخوای بهش بگی آخه؟.."
کی هیون شونه هاشو بالا انداخت:
"میخوام ازش بپرسم چرا این کارو کرده؟
و ازش بخوام دیگه نزدیکت نشه!"
چانگ کیون با چاپستیکش یه گیمباپ دیگه از توی ظرفِ توی دستش برداشت:
"اون وقت میگه چقدر آدم لوسی هستم که.."
شونو تو حرفش پرید:
"چانگ کیونا...انقدر حرفای احمقانه نزن...کی هیون هیونگه توعه!...و تو این قضیه تو نه لوسی و نه مقصر..."
کی هیون هم تاکید کرد:
"سرزنش کردن خودتو تمومش کن چانگ کیونا...
بعد از خوردن شامت سعی کن از دل جوهان در بیاری..."
از جا بلند شد و با قدم های نرم درحالی که با خودش مرور میکرد که چه حرف هایی رو باید به مین هیوک بزنه و با چه لحنی صحبت کنه به سمت اتاق مین هیوک میرفت
رو به روی در ایستاد و‌ نفس عمیقی کشید
دستشو بالا برد و تقه ای به در زد
بعد از چند لحظه در اتاق باز شد، مین هیوکی نگاهی به سرتاپای کی هیون انداخت
اونا معمولا زیاد هم صحبت نمیشدن و کی هیون جز چندباری که مین هیوک مریض شده بود پاشو تو اتاقش نذاشته بود:
"کاری داری؟"
صدای مین هیوک از خستگی کمی خش دار‌تر از حالت عادیش شده بود
کی هیون به اتاق اشاره کرد:
"میتونم بیام تو؟...باید صحبت کنیم!'
مین هیوک میدونست که چانگ‌کیون به کی هیون کمی نزدیکن
ولی فکرشو‌نمیکرد به حدی نزدیک باشن که چانگ کیون در این مورد بهش چیزی گفته باشه!
مین هیوک بدون هیچ حرفی از جلوی در کمی اون ور تر رفت تا کی هیون وارد اتاق بشه و بعد از اون در اتاق رو به سرعت بست

کی هیون وسط اتاق ایستاد و دوباره نفس عمیقی کشید:

"مین هیوکا...فکر کنم بدونی میخوام در چه مورد باهات صحبت کنم!"

مین هیوک به چشم های کی هیون نگاه کرد و با نگاهش بهش فهموند نمیدونه

کی هیون کمی مکث کرد و گفت:

"در مورد چانگ کیون!"

مین هیوک تمام تلاشش رو کرد که تعجبش رو توی چهرش نشون نده و موفق هم شد...درحالی که به این فکر میکرد که همون موضوعیه که فکر میکنه یا نه یه ابروشو بالا داد:

"چانگ کیونی؟...چیزیش شده؟...عام...درمورد لئوعه؟.."

مین هیوک عملا خودشو به اون راه زده بود و این باعث میشد کی هیون حس کنه چقدر دلش میخواد سرشو به دیوار بکوبه

⇢ᴄʀɪᴍɪɴᴀʟ ( MX Ver)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon